[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
ليونل مسي بهترين فوتباليست دنياست، اگر چه او همواره نحيف ترين هم به شمار مي آيد. اين نوشته گزارشي است از روبرتو ساويانو درباره هنر مسي در فوتبال و ديدار او با اين بازيکن در بارسلونا.
روبرتو ساويانو در سال *١٩٧٩ در نزديکي ناپولي به دنيا آمد. او نخست به عنوان خبرنگار کار مي کرد. Gomorrha پرفروش ترين کتابش در سال *٢٠٠٦ چاپ شد. کتابي درباره روش هاي كار گروه مافيايي "كومورا" . اين کتاب به *٤٢ زبان بازگردان و از روي آن فيلمي هم ساخته شده است:
با ليو در رختکن نوکمپ، يکي از بزرگترين ورزشگاه هاي دنيا رو به رو شدم. مسي از سکوها همانند لکه اي کوچک، مهار ناشدني و بسيار سريع به چشم مي آيد. او از نزديک هم جواني نحيف، اما جان سخت و خستگي ناپذير است؛ بي اندازه کم رو و خجالتي. زير لب ترانه اي آرژانتيني را زمزمه مي کند. چهره اي دوست داشتني، صاف و بدون چين و چروک دارد، بدون ريش و سبيل.
ليونل مسي کوچک ترين قهرمان زنده فوتبال است، با لقب "کک". او اندام بچه را داراست. در واقع رشد او به عنوان کودک تقريبا در ده سالگي متوقف شد. دست و پاهاي کودکان ديگر بلندتر بودند؛ صدايشان هم دستخوش دگرگوني مي شد. با اين حال ليونل کوچک ماند. يک جاي کار ايراد داشت. آزمايش ها هم اين موضوع را تاييد مي کردند: هورمون هاي رشد او تا اندازه اي منظم عمل نمي کردند. آن طور که معلوم شد، مسي به گونه اي نادر از بيماري "نانيسم" مبتلا بود. همزمان با هورمون هاي رشد در کار ديگر هورمون ها نيز اختلال هايي ايجاد شده بود و آنها نيز ترشح نمي شدند. پوشيده نگه داشتن اين ايراد ناشدني بود. دوستان در زمين فوتبال متوجه شدند که [رشد] ليونل متوقف مانده است. مسي مي گويد: "هميشه کوچک تر از همه بودم. هر کاري که مي کردم و هر کجا که مي رفتم، آنها هميشه مي گفتند: "ليونل عقب افتاده است." انگار او در جايي از مسير از بقيه عقب افتاده بود.
در يازده سالگي قد او تقريبا *١٤٠ سانتي متر است. پيراهن باشگاهش، نيو ولز اولد بويز در شهر روزاريوي آرژانتين برايش بسيار بزرگ است و به تنش زار مي زند. پايش در کفش شنا مي کند، بنا بر اين او بند کفش هايش را همانند کفش هاي خانگي مي بندد. او بازيکني استثنايي است، با اين حال اندام يک کوتوله هشت ساله را دارد و نه يک نوجوان در حال رشد را.
درست در سن و سالي که در آن هر کس با نگاه به آينده مي خواهد استعدادهايش را براي رشد و پيشرفت به کار بگيرد، رشد اوليه در مورد دست ها، پاها و تن او راکد مي ماند. اين براي مسي به معناي پايان تمام اميدهايي است که از نخسين روزهاي حضورش در زمين فوتبال در پنج سالگي داشت. او احساس مي کند، که با پايان يافتن رشدش همه چيز پايان يافته است. هر چيزي که او مي خواست روزي بشود. همزمان پزشکان در اين انديشه هستند که چنانچه با اين بيماري به موقع مبارزه شود، شايد بتوان آن را بر طرف کرد. تنها اقدام ممکن هورمون درماني با هورمون GH است: بمباران سالانه که با کمک آن شايد بتوان سانتي متر هايي از رشد صورت نگرفته را جبران کرد؛ سانتي مترهايي را که او نياز دارد تا با آنها بتواند با غول هاي فوتبال مدرن رقابت شانه به شانه اي داشته باشد. درمان اين بيماري بي اندازه پر هزينه است. سنگين براي خانواده: درمان اين مرض ماهانه *٩٠٠ دلار خرج در بر دارد. فوتبال براي رشد و رشد براي فوتبال: از اين به بعد اين تنها را پيش روست.
او در جريان يک بازي توجه يک استعداد ياب را به خود جلب مي کند. استعداد ياب ها در زندگي بازيکنان فوتبال همه چيز هستند. با هر مسابقه اي که آنها به تماشايش مي روند، با هر نوجواني که تصميم مي گيرند، رشد و پيشرفتش را پيگيري کنند، و با هر پدري که مي خواهند، با او به صحبت بنشينند، درباره سرنوشتي تصميم مي گيرند و آن را رقم مي زنند. آنها در بيشتر موارد درها را به روي بازيکنان جوان مي گشايند. با همه اين ها چيزي که بايد به مسي ارائه شود، بسيار بيشتر است. آنها نه تنها مي توانند فوتباليست شدن را براي او ممکن کنند، که سلامت و تندرستي را بار ديگر به او باز مي گردانند.
کارلس رکساچ، مدير ورزشي بارسلونا، پس از آن که ليونل را در زمين ديده بود، اين طور تعريف مي کند: "پنج دقيقه براي ديدن اين که او برگزيده است، کافي بود." آشکار است که استعدادي بي نظير در پاهاي مسي نهفته است. چيزي که از فوتبال فراتر مي رود. وقتي کسي به تماشاي او هنگام فوتبال مي نشيند، همانند وقتي است که فرد به موسيقي گوش مي دهد، گويي هر قطعه در يک ترکيب از هم پاشيده به جاي خودش باز مي گردد.
رکساچ مي خواهد او را خيلي زود از آن خود کند: "هر کسي بود، بلافاصله او را با طلا مي سنجيد." آنها روي يک کاغذ بي ارزش قرار داد خود را مي نويسند، روي يک دستمال. رکساچ و پدر "کک" پاي آن قرارداد را امضا مي کنند. اين تکه کاغذ بي ارزش زندگي ليونل را دگرگون خواهد کرد. بارسلونا اين کودک جاودانه را باور دارد. باشگاه تصميم مي گيرد که هزينه هاي هر هورموني را که ترشح نمي شود، بپردازد. اما مسي براي درمان بايد راهي اسپانيا شود، همراه با همه اعضاي خانواده، پدر، مادر و سه خواهر و برادرش كه اكنون با او از روزاريو رفته*اند؛ بدون مدرك و بدون كار و با اعتماد صرف به قراردادي كه روي يك دستمال نوشته شده است. با اين اميدواري كه شايد در اين اندام كودكانه بخت و اقبال آن*ها نهفته باشد. باشگاه در سال *٢٠٠٠ به مدت *٣ سال هر گونه پشتيباني پزشكي و درماني مسي را تضمين مي*كند. برخي بر اين باورند كه شخصي كه ايمان دارد به ياري فوتبال مي*تواند از جهنم و عذاب خارج شود، نيرويي در خود دارد كه او را به هر هدف دلخواهش مي*رساند.
با اين همه درمان به گونه*اي وحشتناك توان مسي را مي*گيرد. حالش همواره بد است و پي*درپي بالا مي*آورد. عضله*ها به نظر در حال پاره شدن و استخوان*هاي بدن در حال خرد شدن هستند. در عرض چند ماه اندامش بزرگتر شده و به اندازه*اي مي*رسد كه در واقع در مدت چند سال بايد به اين اندازه مي*رسيد. مسي مي*گويد: "توانايي درد كشيدن را نداشتم و نمي*توانستم به باشگاه جديدم چيزي ارائه بدهم، باشگاهي كه همه چيز را مديونش هستم." تفاوتي بنيادين ميان آن*هايي است كه استعدادشان را به كار مي*گيرند تا پيشرفت كنند و آن*هايي كه همه چيزشان بسته به آن استعداد است. هنر زندگي است اما نه به اين معنا كه هنر همه چيز يك فرد شود و او را در خود غرق كند. بلكه به آن معناست كه به شخصي آتيه ببخشد. برنامه دومي وجود ندارد، هيچ گونه جايگزيني هم وجود ندارد كه بتوان به آن رجوع كرد.
سرانجام بارسلونا پس از *٣ سال مي*خواهد ليونل مسي را به كار بگيرد و خانواده مي*داند كه اگر او اكنون نتواند آن طور كه از او انتظار مي*رود، بازي كند، دردسرهايي برطرف ناشدني پيش خواهد آمد. آنها در آرژانتين همه چيز را از دست داده*اند و در اسپانيا هم هنوز چيزي را به دست نياورده*اند. اما زماني كه "كك" شروع به بازي مي*كند، هر گونه ترس و هراسي محو و برطرف مي*شود. مسي با تمرين سخت و پشتيباني باشگاه نه تنها شجاعت كه حتي رشد جسماني لازم را نيز سال به سال و سانتي*متر به سانتي*متر به دست مي آورد.
هيچ كس به درستي نمي*داند كه او امروز چند سانتي*متر قامت دارد. بيشتر افراد مي*گويند او *٦٩ / *١ متر است برخي هم كمي كمتر. برخي هم عنوان مي*كنند مسي هم*اكنون به *٦٠ / *١ مي*رسد و هنوز هم در حال رشد است. منابع رسمي دقيق نيستند. آن*ها به او رفته رفته سانتي*مترهاي بيشتري را نسبت مي*دهند. گويا بحث بر سر درآمد يا بهايي است كه او از خود در ميدان نشان مي*دهد. حقيقت آن است كه پيش از به صدا درآمدن سوت آغاز بازي و زماني كه دو تيم برابر هم صف*آرايي مي*كنند، قد بازيكنان كم و بيش در يك اندازه و راستاست. تنها بايد به چهره بازيكنان نگاه كرد تا چهره مسي را تشخيص داد. زماني كه تصاوير تلويزيوني سر او را نشان ندهد،* از اندامش نمي*توان دريافت او مسي است.
در واقع هيچ كسي به طور پي*درپي به دنبال او نيست. مركز ثقل او به گونه*اي است كه مدافعاني كه مي*كوشند او را متوقف يا سرنگون كنند، نمي*توانند. او زمين نمي*خورد حتي متزلزل هم نمي*شود. به دويدنش ادامه مي*دهد، توپ را پيش مي اندازد، متوقف نمي*شود، دريبل مي*كند، جلو مي*زند، مي*خزد، فرار مي*كند و فريب مي*دهد. او مهار ناشدني است. در بارسلونا به تمسخر گفته مي*شود، روبرتو كارلوس و فابيو كاناوارو، مدافعان بزرگ سابق رئال مادريد، ترجيح مي*دادند هرگز به چهره مسي نگاه كنند، تنها به اين خاطر كه هرگز نتوانسته بودند، از او جلو بزنند. مسي فوق*العاده سريع است. او با پاهاي كوچكش مثل برق مي*دود، پاهايي كه توپ را محكم حفظ و با هر حركتي آن را كنترل مي*كنند. انگار كه آن*ها دست هستند نه پا. حريفانش با مانورهاي فريب دهنده*اش ناگهان خود را دست خالي مي*يابند. نه از مسي خبري است و نه از توپ!
تماشاي [بازي] مسي يعني تماشاي چيزي فراتر از فوتبال. چيزي وراي فوتبال و همتراز با زيبايي. همسان با شور و هيجان. بيننده او ديگر فاصله اي ميان خود و مسابقه نمي يابد، بلکه خود را کاملا در درون آن مي يابد و با حرکت هاي ناشيانه اما هماهنگش يکي احساس مي کند. از همين رو بازي مسي با قطعه هاي پيانوي آرتورو بندتي ميکل آنجلي، با تابلوهاي رافائل و با فرمول هاي رياضي جان نش در مورد تئوري بازي که فراتر از يک آهنگ، رنگ و منطق هستند، قابل قياس است. اينها که گفته شد همگي تاثيري هيپنوتيزمي دارند. درست همانند وقتي که كسي براي نخستين بار به تماشاي بازي مسي مي نشيند. او خواسته يا ناخواسته تحت تاثير قرار مي گيرد.
زماني که توصيف روزنامه نگاران ورزشي از مسي را مي خوانيم، در مي يابيم که او چه تردست هنرمندي است. در جريان مسابقه اي ميان بارسلونا و رئال مادريد که در آن بازيکنان حريف مي کوشيدند، او را پي در پي از کار بياندازند، گزارشگر مسابقه گزارش بازي را رها کرده و با هيجان تمام فرياد مي کشد: "او نمي افتد، نمي افتد، نمييي افتددد!!!" در مسابقه اي ديگر ميان دو دشمن ديرينه فريادهاي پر شور "مسي، مسي" با حرف a همراه مي شود و او از اين پس براي هميشه "مسيا" [=ناجي] خوانده مي شود. دومين لقبش پس از "کک".
بازي او به گونه اي سحرآميز همه را شگفت زده و مبهوت مي کند. و مسيح او در فوتبال کسي جز ديگو آرماندو مارادونا نيست. به ندرت مي توان باور کرد، با اين حال زماني که مسي بازي مي کند، پاس هاي مارادونا را در سر دارد؛ درست همانند يک شطرنج باز که در موقعيت هاي مشخصي از بازي از حرکت هاي قهرماني بزرگ الگوبرداري و درست همان حرکت ها را اجرا مي کند. مسي در *١٨ آوريل *٢٠٠٧ در بارسلونا کپي گلي را به ثمر رساند که مارادونا در *٢٢ ژوئن *١٩٨٦ در مکزيک به ثمر رسانده بود و از آن با عنوان گل قرن ياد مي شود. بيست سال بعد اما درست عين همان. مسي هم در *٦٠متري دروازه حريف حرکتش را آغاز کرد، او هم در يک استارت دو بازيکن حريف را جا گذاشت و با سرعت روانه محوطه جريمه شد، همان جا يکي از بازيکنان که او آنها را جاگذاشته بود، دوباره تلاش مي کند، او را سرنگون کند، اما بي نتيجه. سه مدافع مسي را احاطه مي کنند، اما او به جاي آن که گلزني کند، به سمت راست مي رود، دروازه بان و بازيکني ديگر را دريبل مي کند ... و گل مي زند. و پس از گل تصويري از بهت بازيکنان بارسلونا که از حيرت در جاي خود ميخکوب شده اند. آنها سرهايشان را در دست گرفته اند و چنان به دور و بر خود نگاه مي کنند که گويا نمي توانند باور کنند بار ديگر توانسته اند شاهد به ثمر رسيدن چنين گلي باشند.
زماني که مارادونا در مکزيک گلزني کرد، مسي هنوز به دنيا نيامده بود. او تازه در سال *١٩٨٧ متولد شد. و دليلي که من به خاطر آن به بارسلونا سفر کردم و مي خواهم با او ديدار داشته باشم اين است که من در ناپولي با افسانه ديگو مارادونا بزرگ شدم. هيچ گاه بازي آرژانتين و ايتاليا را در جام جهاني *١٩٩٠ فراموش نخواهم کرد. مسابقه اي که دست بيرحم تقدير خواسته بود، که تيم ملي ايتالياي آزگليو ويچيني و توتو اسكيلاچي در نيمه نهايي برابر آرژانتين مارادونا رو به رو شود. آن هم درست در ورزشگاه سائو پائولوي شهر ناپولي! زماني که اسکيلاچي گل نخست را به ثمر مي رساند، ورزشگاه واکنشي شادمانه را بروز مي دهد. با اين حال حس مي شود که در ميان تماشاگران اوضاع آن طور که بايد باشد، نيست. پس از گل کاني گيا فرياد هاي بلند تماشاگران غير ايتاليايي و غير ناپلي بر ضد مارادونا کارگر مي شود و اکنون چيزي رخ مي دهد که در تاريخ فوتبال هرگز اتفاق نيفتاده بود و شايد هم ديگر هيچگاه رخ نخواهد داد: جو حاکم بر ورزشگاه بر ضد تيم ملي خودي مي شود. تماشاگران اهل ناپولي فرياد مي کشند: "ديگو! ديگو!" آنها عادت کرده بودند که نام او را صدا بزنند. چگونه بايد آنها را براي اين کار تنبيه کرد و چگونه قرار بود آنها به ناگهان ديگر از او پشتيباني نکنند؟ مارادونا موفق شد، منطق هواداري را وارونه کند.
آن روز را بسيار خوب به ياد دارم. تقريبا يازده ساله بودم و چنين فوتبالي را شايد ديگر بار به ندرت تجربه خواهم کرد. اما به نظر مي رسد چيزي از گذشته بازگشته است. گل بازي برابر انگليس در جام جهاني مکزيک و گلي که "کک" بيست سال بعد به ثمر رساند، يکي از لحظه هاي فراموش ناشدني کودکي ام را تاييد مي کند. تصور مي کنم که چه اندازه فوق العاده و يا سرگيجه آور بود، اگر مي شد مسي را به هنگام بازي در ورزشگاه سائوپائولو تماشا کرد.
لحظه باورنکردني ديدارم با مسي درست زماني است که به او مي گويم، که او وقتي بازي مي کند، شبيه مارادوناست. شبيه اوست يعني نمي دانم چگونه بايد تصويري را که هزاران بار ديده شده، بهتر بيان کنم. با اين حال مي خواهم اين موضوع را به او بگويم. او به من پاسخ مي دهد: "آيا اين واقعيت دارد؟" پاسخي با لبخند، با خجالت و شرم بيشتر از معمول و البته شادماني بسيار.
از اين گذشته مسي حاضر بود با من ملاقت کند، نه به اين خاطر که من نويسنده هستم يا به خاطر اين گونه علت ها. بلکه تنها از آن رو که من اهل ناپولي هستم. مسي مي گويد: "ناپولي را دوست دارم. دوست دارم خيلي زود به آن شهر سر بزنم. بي ترديد خوب خواهد بود اگر بتوانم در آنجا مدت بيشتري بمانم. اين براي يک آرژانتيني درست همانند آن است که به خانه اش مي رود. ناپولي براي مسي و بسياري از هواداران بارسلونا مکاني مقدس البته در فوتبال به شمار مي آيد. ناپولي مکان تبرک بخشي استعدادهاست. شهري که رب النوع فوتبال در آن بهترين سال هايش را گذراند. جايي که او از هيچ برخاست و قهرمان شد. بالاتر از تمام تيم هاي بزرگ. فاتح دنيا.
ليونل مسي درست نقطه مقابل آن چيزي است که انسان از يک ستاره فوتبال انتظار دارد. او بي و دست و پاست و عبارت هاي معمولي را که به او پيشنهاد مي شود، به کار نمي گيرد، سرخ مي شود و به کفش هايش نگاه مي کند. زماني هم که نمي داند چه چيزي بايد بگويد، شروع به جويدن انگشت هايش مي کند.
اما داستان "کک" از هر منظر بسيار شگفت انگيز است. مسي همانند زنبور مودار است. مي گويند زنبور مودار در واقع نبايد پرواز کند، چرا که بدنش بسيار بزرگ است و تحمل اين وزن براي بال هاي کوچکش بيش از اندازه دشوار. با اين حال زنبور مودار اين موضوع را نمي داند و به سادگي پرواز مي کند. مسي هم با اندام کوچکش، با پاهاي کوتاهش و سينه باريکش و با تمام اختلال هاش رشدش در واقع هرگز نبايد مي توانست در فوتبال مدرن و پر از درگيري امروز بازي کند.
برگرفته از Zeit Online
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)