(مقاله اختصاصی)
برسی داستان قسمت اول بازی GOD OF WAR
داستان از دهکده کوچکی به نام اسپارتا شروع میشود.کودکی تازه متولد شده در آغوش مادر قرار میگیرد اما اشک های مادرش اشکهای شوق نیستند.مادر اشکارا گریه میکند و بلند ناله سر میدهد.از همین جاست که متوجه زندگی محزون و فلاکت بار این خانواده میشویم.فرزند کوچک تر کریتوس نام دارد.او از همان کودکی توجه رنج و اندوه مادر شده اما بارها برایش سوال پیش امده که پدرش کیست؟ چرا هیچوقت همراه آنها نبوده؟ هربار که کریتوس جویای نام پدر میشده مادر سکوت میکرده و فقط اشک میریخته.در همین حال بوده که مردم به دلیل ناشناس بودن پدر کریتوس هم او و هم مادرش را بارها با تهمت ها فجیع خطاب میکردند.زندگی انها هر روز بدتر میشد.چون همه مادر او را یک زن بدکاره میدانستند او به سختی توانایی امرار معاش داشت.کریتوس به شدت خشمگین و ناراحت بود.از مردم به دلیل رفتارشان با خانواده اش و از پدرش که انهارا بی دلیل ترک کرده ..اما کریتوس پس از رسیدن به نوجوانی تصمیم گرفت دیگر از پدر خود نپرسد و ان قدر قدرتمند بشود که توانایی حمایت از مادر خود را داشته باشد.پس کریتوس رو به تمرین های سخت و طاقت فرسای جسمانی می اورد.کریتوس خیلی زود به دلیل تمرین های سخت و بی وقفه اش تبدیل به بهترین جوان اسپارتا میشود.او به شدت مورد توجه همگان قرار میگیرد.کریتوس اما مادر و برادر مریض و ناتوان خود را راهی کوهستان اسپارتا میکند و به انها میگوید که در انجا میتوانند با خیال راحت گذران عمر کنند چون او همواره مراقب انهاست و انهارا از هر جهت حمایت میکند.کریتوس به دلیل عقده ها و حقارت هایی که در کودکی تحمل کرده بود بیشتر تلاش کرد تا بتواند به عناوین بالاتری دست یابد تا این که توانست خودرا به عنوان بهترین جنجگوی اسپارتا ثابت کند.او خیلی زود فرماندهی لشکر 50 نفره اسپارتا را به عهده گرفت و توانست خوی قدرت طلبی و سلطه طلبی خود را پشت بهانه افتخار افرینی برای اسپارتا مخفی کند...
کریتوس خیلی زود با زنی زیبا اشنا شد و اورا به همسری برگزید.همسر او فردی به شد دوراندیش و خردمند بود.کریتوس مدتی بعد پدر شد.او صاحب دختری به نام سلیوپه شد.از ان پس بود که همسرش اشکارا با کارهای کریتوس مخالفت میکرد.همسر او به خوبی میدانست که کریتوس تمامی این جنگ هارا برای خودنمایی و کسب افتخار برای خودش آغاز میکند.اما کریتوس مثل همیشه مخالف این قضیه بود و تکرار میکرد که این جنگ ها صرفا برای ارزش و اعتبار اسپارتاست.سپاه 50 نفره اسپارتا خیلی زود شهرت زیادی پیدا کرد.کریتوس از این سپاه 50 نفره یک لشکر شکست ناپذیر ساخته بود که توان شکست دادن هر دشمنی را داشت...فرماندهی منظم کریتوس در عین توان بدنی بالا و قدرت جنگاوری بی همتا از انها لشکری ترسناک ساخته بود...از همان موق بود که جوانان زیادی از سراسر یونان به عضویت سپاه کریتوس در امدند...کمی بعد سپاه اسپارتا به عضویت ارتش یونان درامد.قرار شد تا این ارتش در نبردی مهم در برابر لشکر بربرها قرار بگیرد..در عین ناباوری تعداد بربرها خیلی بیشتر از سپاهیان کریتوس بود.در نبردی که سپه بربرها 15 برابر سپاه کریتوس بود در نهایت تمامی مردان کریتوس به سختی شکست خوردند و همه مانند حیوان سلاخی شدند.اما کریتوس که در جنگاوری بی همتا بود ساعت ها جنگید و کوهی از اجساد ساخت و بر قله آن ایستاد.ولی در اخر خستگی شوق مبارزه را از او گرفت تا در اخر او دست بسته به نزد فرمانده سپاه بربرها برود..در حالیکه فرماند سپاه اماده تا با پتکی بزرگ به زندگی کریتوس پایان دهد او بلند فریاد میزند،:آرس (خداوندگار جنگ و پسر زئوس) دشمنان مرا از بین ببر تا زندگی من مال تو باشد.آرس در همین لحظه از آسمان فرود می آید و Blades of Chaos ( شمشیر های معروف کریتوس) را به وسیله دو هارپی( موجودی میان انسان و پرنده) به دست کریتوس داغ میکند.کریتوس به وسیله این تیغه ها سر از تن فرمانده بربرها جدا میکند و باقی لشکریان هم آرس نابود میسازد.کریتوس مقابل آرس تعظیم میکند و و میگوید که بنده اوست و هرکاری که او مایل باشد کریتوس انجام خواهد داد..
آرس مدت ها بود که ب واسطه قدرتش به دنبال سلطه به یونان و گسترش پیروان خود بود.اما بنا به قوانین زئوس این توانایی را نداشت.اما حالا به لطف کریتوس او میتوانست هربلایی سر هرکسی در هر جایی بیاورد.کریتوس حالا با داستن تیغه های آشوب دیگر شکست ناپذیر بود.او همه چیز و همه کس را نابود میکرد.بنا به دستور آرس او اماده نبرد در هر نقطه از جهان هستی بود.کریتوس حالا یک قاتل سنگدل شده بود.کسی که نوزادان،کودکان،زنان و کهن سالان را سلاخی میکرد و از این کار لذت میبرد.او یکی پس از دیگری تمامی شهرها یونان را غرق در خون میکرد.تا اینکه در نهایت به یکی از شهرهای پیمان بسته با آتنا رسید....او به درستی متوجه نیست که این شهر همان اسپارتاست..کریتوس به مانند همیشه شروع به غارت و کشتار میکند...کمی بعد تصمیم میگیرد تا وارد معبد شده و هم را قتل عام کند..جلوی درب معبد او پیرزنی را میبیند که او را هشدار میدهد که اگر وارد معبد شود اتفاق شومی رخ خواهد داد و نفرین همیشگی گریبان گیر او خواهد بود.کریتوس اما پیرزن را به سختی به زمین میکوبد و وارد معبد میشود...او همه را به وحشیانه ترین شکل ممکن سلاخی میکند و بدن های بی جهان آنهارا میدرد..اما پس از گذشت چند لحظه متوجه حادثه وحشتناکی میشود..او همسر و دخترش را کشته!! همسر و دختر او برای در امان ماندن از این کشتار به معبد پناه اورده بودند ام در کمال ناباوری کریتوس به دست خود انهار سلاخی کرده!!نفرین رخ میدهد و گرد خاکست رجنازه همسر و فرزند کریتوس بر چهره او مینشیند و از این پس از که او دارای پوست سفیدی میشود..و دقیقا از همین جاست که همه اورا به خاطر این کشتار وحشیانه و این نفرین ghost of Sparta یا شبح اسپارتا خطاب میکنند..همه از او گریزانند.او به دنبال دلیل این حادثه است.آرس در آتش معبد ظار شده و میگوید ک او کریتوس رو مجبور به این کار کرده .چون نمی خواسته او دلبستگی عاطفی داشته باشد و میخواسته کریتوس فقط به خدمت کردن به او فکر کند..کریتوس پس از این اتفاق کین ای به شدت عمیق و کشنده به دل میگیرد و قسم میخورد تا آرس را بکشد و اورا نابود سازد..
خاطرات گذشته اورا به شدت آزار میداد..همواره تصویر دو قربانی اخر خود را به یاد می اورد..کریتوس خیلی دیر موجه شد که به چه هیولایی تبدیل شده..کریتوس دیگر خواب نداشت..زندگی نداشت..او در نفرین سختی گرفتار شده بود..او تصمیم گرفت به مدت 10 سال مشغول دریانوردی گردد.او در این سال خدما شایانی به یونانیان ارائه کرد.نجات شهر کاتیکا از حمله حکومت آریایی(ای بابا!!)نجات دادن هلیوس.سرکوب شورش دزدان دریایی.سرکوب خشم کراکن و...او در مدت ده سال دریانوردی اش در دریای اژه تنها به امید کمک از جانب خدایان خدمت میکرد.کریتوس امیدوار بود تا شاید انها بتوانند به او کمک کنند تا نفرین را از بین ببرد و بتواند کابوس های گذشته را پاک کند.از طرفی آرس که دیگر کریتوس را از دست داده بود خود پا به میدان نبرد گذاشته بود و با شکستن یکی از قوانین زئوس عملا مخالفت خود را با زئوس و دیگر المپ نشینان اعلام کرد..او معتقد بود که از همه نیرومند تر است و او باید فرمان روای خدایان باشد..او همه جا را یا خاک یکسان کرده بود و تنها امید باقی مانده آتن بود...شهر آتنا...آتنا معتقد بود با از بین رفتن آتن تمدن بشری هم نابود خواهد شد.اما کاری از خدایان ساخته نبود چون طبق قوانین زئوس آنها اختیار نبرد مستقیم با آرس را نداشتند.پس تصمیم گرفتند تا موجودی فانی را برای مقابله با او بفرستند.اما حتی هرکول و پرسیوس هم از این رویارویی وحشت داشتند..تنها امید باقی مانده کریتوس بود..مردی که از همه بیشتر از آرس نفرت داشت.آتنا به نزد کریتوس رف و او را آگاه ساخت که اگر قبول کند تا آرس را نابود کند میتواند امیدوار باشد که نفرین هم از بین برود و کابوس هایش تمام شود.کریتوس در نهایت خوشحالی پذیرفت.آتنا به او گفت اولین قدم برای رسیدن به آرس..پیدا کردن اوراکل پیشگوست.اوراکل میتواند دروازه ورودی صحرای ارواح سرگردان را برای او بگشاید.کریتوس راهی آتن میشود.او در طی مسیر قدرت ها و توانایی های خاصی از سوی خدایان دریافت میکند.نیروهای ارس در طول مسیر بارها سعی در نباود کردن کریتوس داشتند که در نهایت کریتوس موفق میشود از سد آنها بگذرد و به معبد اوراکل برسد.او در ابتدای معبد پیرمرید را میبیند که در حال حفر یک قبر است.از او میپرسد که چرا مشغول حفر یک قبر ان هم در این موقع کشتار هستی؟پیر مرد هم پاسخ میدهد که این قبر برای توست کریتوس!! تو جنگاوری بی مانند هستی اما بدون کمک خدایان حتی قادر به شکست یکی از خدایان نیستی!
کریتوس که از این جواب جاخورده وارد معبد میشود.اما در اخرین لحظه دو هارپی او را دزدیده و فرار میکنند.کریتوس به تعقیب انها روی می اورد و به سختی اوراکل را میابد.اوراکل پس از لمس صورت کریتوس تمامی اعمال وحشتناک و وحشیان اورا مشاهده میکند و از او میپرسد که چگونه با ارتکاب این همه جرم خدایان تورا برای دفاع از آتن انتخاب کردند.کریتوس در جواب از او میخواهد که راهی برای ورود به صحرای ارواح سرگردان برای او بگشاید و کاری به کار گذشته او نداشته باشد.کریتوس وارد صحرا میشود در همین حال آتنا برای راهنمایی او دوباره ظاهر شده و میگوید که او در این صجرا باید به دنبال جعبه پاندورا بگردد.(جعبه پاندورا جعبه ای است ک تمامی رنج ها و دردهای جهان توسط زئوس در ان قرار گرفته و نیروی خاصی دارد)اگر او جعبه را بیابد و از قدرت ان استفاده کند انگاه توانایی شکست اریس را میباد.این جعب به پشت کرونوس زنجیر شده.او باید ابدا کرونوس رو را بیابد.اما برای پیدا کردن کرونوس او باید ابتدا سه سایرون (حوری های بهشتی المپ نشینان) را بکشد و شیپوری را از جسد انها به دست اورد و پس از دمیدن در شیپور است که کرونوس از زیر ان همه خاک و شن برمیخیزد.اما کار بسیار دشوار بود.چون صحرا پوشیده بود از شن و خاک.و به سختی میشد جایی را دید.تنها راه موجود گوش دادن به اواز سایرون ها و پیدا کردن انها بود.در نهایت پس از کشتن سه سایرون و امیختن روح انها در همدیگر موجب پیدا شدن شیپور میشود.کریتوس پس از دمیدن در شیپور کرونوس را پیدا میکند در حالیکه در این صحرا به بند کشیده شده تا کیفر اعمال خود را ببیند..زئوس به مدت 3 شبانه روز از کرونوس بالا رفت تا در نهیت به معبدی رسید که جعبه پاندورا در ان قرار داشت.درب ورودی معبد اما چیز عجیبی را دید.مردی تنومند اتشی بزرگ فراهم اورده بود و هارپی ها اجساد دیگر کسانی را که تلاش برای ورود به معبد داشتند را به داخل اتش می انداختند.مرد تنومند اورا هشدار داد که ادامه این راه جز مرگ برایش ارمغان دیگری ندارد.اما کریتوس فریاد زد: ای برده های بیچاره آرس بروید و به او بگوئید کریتوس قسم خورده که اورا بکشد و مطمئن باشید که این کارا خواهد کرد.کریتوس وارد معبد شد و نبرد سختی را اغاز کرد.او پس از گذشتن سیل تله ها و معمای های بی شمار و نابودی فوج عظیمی از دشمن در نهایت به جعبه پاندورا رسید..
در همین لحظه بود که خبر تلاش کریتوس به آرس رسید.آرس نیز خشمگین ستون شکسته ای را به سمت او پرتاب کرد.این ستون پس از طی مسافتی طولانی و پس از گذشتن از 7 جهان ورد معبد شد و در عین ناباوری کریتوس را زخمی کرد.ستون به قلب او نشست.کریتوس در حالیکه مشغول جان دادن بود به چشمان خود دزدیده شدن جعبه پاندورا به دست هارپی هارا دید.او وارد جهان مردگان شد.در جهان مردگان تمامی ارواح جذب رودخانه استیکس میشوند ولی اگر بتوانند خود را از جریان اب رها سازند و از صخر ها بالابروند و به سطح زمین برسند دوباره به زندگی برمیگردند.کریتوس هم تمام تلاش خود را کرد.او همه کار برای انتقام کرده بود.او با تمام توان جنگید و توانست از امواج خروشان رودخانه نجات یابد به تخته سنگی بچسبد.او پس از نبردی بسیار توانست به محلی برسد که در ان زنجیری اسمانی اویزان بود.او از زنجیر گرفت و خود را بالا کشید.اما در کمال شگفتی زنجیر دقیقا به همان قبر ابدای معبد اوراکل میرسید..کریتوس سراسیمه برخاست و به سمت اتن رفت اما دیر شده بود.آرس تمام آتن را با خاک یکسان کرده بود و همه را از دم تیغ گذرانده بود.حتی اوراکل پیشگو هم مرده بود.کریتوس با مام توان جنگید تا به آرس برسد چون میدانست او هنوز در آتن است.کریتوس به آرس رسید...آؤس به شدت تعجب کرد..اما بلند فریاد زد: پدر..این تمام قدرت توست؟ یک موجود فانی برای نابودی خدای جنگ؟.در همین لحظه کریتوس با پرتاب یک صاعقه(هدیه پوسایدون به کریتوس از سوی زئوس) جعب پاندورا را از او جدا ساخت و بلافاصله درش را باز کرد..قدرت بی همتای پاندورا قدرتی عظمی نسیب کریتوس ساخت و اورا دقیقا هم پیکر آرس کرد.آرس خشمیگن فریاد زد: تو هیچ نمیدانی یک خداوندگار تا چه اندازه نیرومند است..در همین حال بود که شش تیغه بزرگ فلزی از پشت او رها شدند و او به سان عنکبوت به کریتوس خشمگین خیره شد..نبردی سهمگین در گرفت..اما کریتوس به لطف خشم و کینه اش توانست ضربه ای کاری روانه آرس کند و بدین ترتیب او را به زانو در بیاورد.اما آرس بازهم فریاد زد:بهترین راه برای خورد کردن یک مرد.خورد کردن روح اوست....
آرس کریتوس را وارد عالم رویا کرد تا صحنه قتل همسر و دختر خود را به چشم خود شاهد باشد.اما کریتوس در همان رویا هم جانانه مبارزه کرد و مانع از تکرر صحنه قتل شد..او با موفقیت از عالم رویا برگشت..اما در کمال ناباوری آرس تیغه های آشوب را که خود به کریتوس داده بود را از او گرفت و با همان ها خانوده کریتوس را در عالم رویا کشت!در حالیکه کریتوس خود را بی دفاع و شکست خورده میدید و منتظر لحظه مرگش بود در عین شگفتی خدایان شمشیر الیمپور را برای او فرستادند..آرس به شد وحشت کرد و با صدای لرزان پیشنهاد همکاری دوباره و بخشیدن قدرت به کریتوس را داد..اما کریتوس فقط به انتقام فکر میکرد.نبردی سخت دوباره در گرفت و بازهم این کریتوس بود که آرس را شکست میداد.اما در اخرین لحظات حیات آرس او گفت:به یاد بیاور لحظ ای که من را به کمک طلبیدی..من فقط میخواستم تورا به جنگجوی بزرگی تبدیل کنم.هدفم از کشتن خانواده است همین بود!!اما کریتوس در جواب با خشم فریاد زد: موفق شدی..در نهایت کریتوس شمشیر را در قلب آرس فرو کرد و از مرگ او انفجار عظیمی به رنگ زرد رخ داد..کریتوس حالا پس از گرفتن انتقام به نزد آتنا رفت و درخواست کرد ک مزد خود را بگیرد..یعنی خدایان اورا از شر نفرین و کابوس هایش رها سازند..اما آتنها پاسخ داد:هیچ قدرتی در هستی قادر به پاک کردن اعمال وحشیانه تو نیست..ما فقط میتوانیم لطف کنیم و به خاطر انها تورا مجازات نکنیم..کریتوس که خودرا بار دیگر بازیچه خدایان میدید به پرتگاهی المپ رفت و فریاد زد: فقط نا امیدی وجود دارد..سپس خود را به درون دریا پرتاب کرد..در حالیکه همگان انتظار مرگ او را داشتند اما قدرت اسمانی اورا دوباره به خشکی رساند.اتنا روبه کریتوس کرد و گفت : ما نمیتوانیم اجازه دهیم چنین فرد لایقی با چنین خدمات بزرگی خود را نابود کند.ما به جانشینی برای آرس نیاز داریم تا عنوان خداوندگار جنگ را از ان خود سازد.کریتوس در کمال شگفتی پذیرفت و او حالا خداوندگار جنگ بود...و از این پس تمامی نبردهای تاریخ زیر نظر او انجام خواهد پذیرفت..هرکشاری مساوی است با نام او..اما کریتوس ماهیت دیگری دارد...مردی که همواره در صدد انتقام خواهم بود..
پایان قسمت اول
قسمت بعدی: برسی داستان قسمت دوم بازی GOD OF WAR
در پناه حق
یا علی
علاقه مندی ها (Bookmarks)