راستان داستان( قسمت بیستم و یکم )
لطفاً با کفش وارد شوید!
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
یک موقعی مینوشتم که در اول تا آخر نوجوانی و ابتدای جوانی ما دهه شصتیا یا اوایل دهه هفتادیها واقعا تفریحی به آن شکل نداشتیم.یا اگه هم بود تفریحاتمون همیشه بی حساب و کتاب بود...
البته برای ما و خیلی از ماها که با ارفاق طبقه متوسط حساب میشدیم آنچنان تفریحی نبود. وگرنه اوووه، تا دلت بخواهد پارتیهای رنگارنگ بود و بند و بساط.که همیشه بود اما دل و جرات هم میخواست ..مثل الان فراگیر نشده بود که الکل و دود بشن سرگرمی یه ملت!
بعده ها با خودم فکر کردم دیدم اتفاقن تفریحات بی حساب و کتاب ما خیلی بیشتر از تفریحات حساب کتاب دار آن رفقا بود.
آن دوره ای که ما قادر بودیم با هر "جایمان" روی دیوار یا زمین خدا بنویسیم قسطنطنیه ، رفقای خوش نشین با دست راست و چپشان سنگین تر از "ونک" نمیتوانستند توی دفترچه خاطرات شان بنویسند.
اصلا دلم برایشان میسوزد. طفلکیها هیچوقت لذت جمع کردن نوار کاست با لوله خودکار را نچشیدند. هرگز متوجه نشدند که یکی از مهمترین کاربردهای خشتک شلوار، جاساز کردن نوار ویدئوی "تی سون" هم هست.
اصلاهیچوقت نفهمیدند که نصف کتکهایی که از ما خوردند بخاطر تمرین فنون "خشم اژدها" و "میمون مست" و این قبیل چرت و پرت های بروس لی بوده. تازه مگر ما بروس لی را تحت چه شرایطی تماشا میکردیم؟
مسجد محل برای اینکه ما بتوانیم نیم ساعت ویدئو تماشا کنیم چهار ساعت کلاس احکام میگذاشت که باید از سر تا تهش را چهار زانو مینشستی رو یه شمدی جلوی "حاج آقا".تازه باید سرت رو هم مدام بالا پایین میکردی که آره مثلان حواست به حرفای حاجی هست!
تا اینکه اخرش "هدایت" میشدیم به آنطرف پرده که ویدئو بود با یک تلویزیون درب داغون . بروس لی میگرفت دشمن فرضی را عین سگ کتک میزد، ما حال میکردیم. آنها چه میدانستند شیرینی این لذت را؟
موقعی که ما فقط بلد بودیم راهنما بغل بزنیم ولی با اعتماد به نفس شب ها میرفتیم پیکان 57 بابای رفیقمان را بلند میکردیم بیست نفری میچپیدیم دو ساعت توی خیابان با صدای بلند نوار چرخ ملا جعفری میزدیم دوستان آن بالاها تهش با مازیک روی پونتیاک ابوی شان بلد بودند با ماجیک یک قلب بکشند که یک تیر هم از وسطش رد شده.
مثل همون روز دردسر ساز که برداشتیم با جواد ودوستای بی عار و بی دردش چند نفری ریختیم تو ماشین و شروع کردیم به تاب خوردن در کوچه خیابانهای اطراف.ساعت 9 شب تو خیابون و کوچه های اطراف هی بیخودی بوق میزدیم و دست و پاهایمان از پنجره بیرون بود و جیغ و داد میکردیم.
گاز پیکان را گرفته بودیم و با این "تفریح" که داشتیم میکردیم خوش بودیم. اینقدر غرق این خوشی میشدیم تا گشت "ثار الله" هم سربزنگاه برسد. دو سه تا "آبجی مچاله" انداخته بود بالا و حتی از لای پنجره های ملت هم سرک میکشیدند که کسی "سر لخت" نباشد. لابد روز کسادشان بود که افتادند دنبال ما.
با تمام سرعت افتادن دنبال ما. مردک دیوانه فکر نکرد که ما راننده ناشی هول بشویم و بکوبیم به در و دیوار!!
اون روزا با همین کفش ملت دویست جور تفریح داشتیم که اگر همین الآن گینس بداند همه را در تاریخ ثبت میکند. خدا پدر این کفش کن جلوی درب مسجد و آن خر پشته ی بالا را بیامرزد که اینقدر اوقات فراغت ما را پر میکرد. هزار دفعه شد که باران میامد و لوله ی ناودانی گیر میکرد و آب رد نمیشد،
بعد که میرفتند بالا دو هزار جفت کفشی که ما تا قبلش پرت کرده بودیم آن بالا کشف میشد و از سر راه ناودونی برشان میداشتند. دوباره دفعه بعد وضعیت همین بود.
بسکه توی کلاسهای احکام خوب "هدایت" میشدیم، تخمه مرغ میذاشتیم زیر آفتاب تا بگندد، بعد جلوی مسجد میگذاشتیم توی کفش یارو بعد نماز که طرف میآمد بیرون و بیهوا پایش را میکرد توی کفش، زمین و زمانش اومده بود جلو چشش و چاره ای هم نداشت
بوی تخممرغ گندیده تفریح نبود که، قشنگ جنایت علیه بشریت بود. همونطور که کفشهای بو دار اهل محل هم دود از کله مون میبرد!
تو روزایی که داشتیم کم کم عادت میکردیم که با بوی گند جورابهای همان صاحبان کفشها در مسجد کنار بیاییم، در عوض تمامی اهل محل را هم به بوی گند *** مرغ گندیده عادت میدادیم!!
من هنوز نمیدانم که بوی جوراب مومن ثواب داشت چی بود که گاهی اصلا مسابقه بود که جوراب کی بیشتر بود بدهد!!
یک معلم ساده ای داشتیم ، یکبار کاغذ پخش کرده بود که نظرتان را راجع به من بنویسید. یکی نوشته بود آقا در ریش شما ده بیست جور موجود زندگی میکند که در کتاب زیست شناسی نیامده، لطفا آنها را با رسم شکل توضیح دهید. بیچاره خط رفیقمان را شناخته بود، خواسته بود خیز بردارد بزند چک مستش بکند،
بچه های ردیف جلو از زیر میز بند کفشهایش را قشنگ از دور پایه میز رد کرده بودند گره زده بودند بهم. وقتی صورتش با زمین مساوی شد فکر کنم تمام آن موجودات داخل ریشش که در کتاب زیست شناسی هم نیامده بود، همه افتادند پایین، یارو لااقل از این یک بابت تمیز شد. باز بگویید ما تفریح نداشتیم. همین کفش آقا، کفش.!
ادامه دارد...
