اقا سال 88 لشگر 16 زرهی قزوین تو رسته دژبان ارشد پادگان بودیم یادتون باشه ماه رمضون خورده بود تو تابستون اقا گرمای شدید گشنه تشنه دهنمون صاف کرده بود به ما دستوررسیده بود سرباز دستش چیز میز دیدید بزنیدش بندازید بازداشتگاه رحم نکنید . اقا منم از بس پست داده بودم دهنم صاف شده بودم پست دادنم تمام شد برگشتم استراحت گاه دیدم رفیقم اومد بچه تبریز بود با خوشحالی پشتش یه چیز قایم کرده یه هو اورد بیرون دیدم یه پودر شربت پرتقال با چند تا تیکه یخ تو پلاستیک سریع رفتیم تو قسمت ابخوری دستشویی اب رو ریختیم پودر رو یخ هم توش و برای اینکه ضایع نشیم وکسی نفهمه همون جا داشتیم میخوردیم با سر صدا میخندیدیم واز زرنگیمون لذت میبردیم و از شانس بدمون معاون سرهنگ دژبانمون که استواربود اومد بیاد بره دستشویی دید از سرویس دست صورت شویی سرو صدا میاد بد بخت فک کرد داریم ما تحت هم میزاریم یه هو درو وا کرد من با قیافه تابلو دارم مثل اسب شربت خنک میخورم رفیقمم داره لیوان شربتشو با انگشت هم میزنه .من که کلا خا..ی..ه. کردم دیدم اینطور شد . اما ما روکه دید پس افتاد........از خنده ترکید..... گفت هرجا غیر اینجا میدیدمتون 20 روز میزدم تو پاچتون... و خدا رو شکر بیخیال ما شد وندید گرفت کار ما رو.
بچه هایی که سربازی رفتن مخصوصا ارتش میدونن این چیزا شوخی نیست کلا سخت میگیرن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)