عید نوروز بود ، توی ترکیه رفته بودیم بازار !
توی یک مغازه مادرم جلوم بود که یکدفعه یه چیزی دیدم خواستم بخرم و داشتم چشم بسته صداش میکردم و دیدم جواب نمیده و منم یه اخلاق بدی که دارم وقتی مادرم یا پدرم جواب نمیدن یک نشکون ( املاش رو بلد نیستم شرمنده ) تیز میگیرم تا بهم گوش بدن ، اقا من چشم مادرم رو نشکون گرفتم چشمتون روز بد رو نبینه یکدفعه صدای داد شنیدم ( مثلا آی و آخ و اینجور حرفا ) و برگشتم دیدم یک زن ترکی کنارم و خیلی بد داره نگام میکنه منو میگی داشتم خودمو خیس میکردم توی مملکت غریب و اینجور کارا یکدفعه یه پلیس هم میومد پــــ اره پـــــ اره میکرد ما رو ، ما هم که هر جور بود بهش فهموندیم که اشتباه شد و ازش به زور معذرت خواستم ولی مثل چی آب شدم و رنگم شده بود مثل شیمس .
علاقه مندی ها (Bookmarks)