هر کدام از بازی ها به گونه ای تاثیر بر مخاطب می گذارد . یکی از اساسی ترین عناصر در صنعت بازی های ویدیویی داستان است که تاثیر فراوانی روی
مخاطب دارد . حال آنکه مخاطب ممکن است که بهراسد , بخندد یا حتی بگرید ( ! ) . در هر صورت , ما در این مقاله قصد داریم , تراژدیک ترین ( ناراحت
کننده ترین ) صحنه های بازی ها را به شما معرفی کنیم .
توجه : این مقاله حاوی اسپویل است . پس چنان چه بازی های ذکر شده را انجام نداده اید از خواندن توضیحات آن بازی ها صرف نظر کنید ( ! ) .
10. Ezio Auditore
" بیشتر از ده سال است که از مرگ پدر و برادرانم می گذرد . بیشتر از ده سال است که دنبال مصببان آن حادثه ام و حال انتظارات به فرجام می رسد "
اتزیو آودیوتوره دا فرینزه ( به انگلیسی : Ezio Auditore da Firenze ) متولد بیستم ژوئن سال 1459 در شهر فلورانس کشور ایتالیا می باشد . اتزیو از واژه
یونانی آئتوس به معنی عقاب الهام گرفته شده است . او مثل دزموند و الطائر زخمی بر روی لبش دارد که در یکی از ماموریت ها , ویری با پرتاب سنگی
این زخم را بر لب او ایجاد می کند . زندگی اتزیو فراز و نشیب هایی زیادی داشت از انتقام خونین او از خانواده بورجیا گرفته تا رابطه عاشقانه او با کریستینا
وسپوچی ( به انگلیسی : Cristina Vespucci ) اما غم انگیز ترین اتفاقی که در زندگی این مرد افتاده , وداع او با جهان هستی است ( ! ) . اتزیو در سال 1524
در سن شصت و پنج سالگی در شهر فلورانس هنگامی که بر روی یک صندلی چوبی نشتسته بود در اثر سکته قلبی آرام و آهسته به خواب ابدی فرو رفت
( این سکانس در بازی های اساسین اتفاق نیفتاده است و در انیمیشنِ کوتاهی از شرکت یوبی سافت به تصویر کشیده شده است )
9. Cole Phelps
" اداره پلیس مرکز فساد و تباهی در این شهر است , بی گُمان اینجا تنها هستید "
کول فِلپس ( به انگلیسی : Cole Phelps ) متولد سال 1920 در سان فرانسیسکو است . او در یک خانواده اشرافی به دنیا آمده و پدر وی هم صاحب شرکتِ
کشتی رانی بوده است . فلپس در دانشگاه استفورد فارغ التحصیل می شود و سپس بعد از گذراندن دوره های آموزشی وارد جنگ جهانی دوم می شود .
تلاش های بی وقفه او در جنگ جهانی موجب می شود که مدال های زیادی را کسب کند و نزد اطرافیانش قهرمان قلمداد شود . سرانجام فلپس از آن جنگ
خسته کننده و طاقت فرسا به میهن خود باز می گردد و در اولین اقدام به اداره پلیس لوس آنجلس ملحق می شود . او پس از انجام ماموریت های مختلف و
حل معما ها و پرونده های جنایی ارتقا درجه پیدا می کند ؛ طوری که به عنوان زبده ترین کاراگاه لوس آنجلس انتخاب می شود . فلپس بعد از مدتی با زنی به
نام ماری ازدواج می کند و صاحب دو دختر می شود . او در یکی از پرونده ها متوجه حضور یک قاتل سریالی در لوله های فاضلاب لس آنجلس می شود و در
نهایت موفق می شود که آن قاتل را دستگیر کند و معشوقه ی خود ( السا ) را نجات دهد اما قائله به همین جا ختم نمی شود و ناگهان لوله فاضلاب باز
می شود و آب هم با شدت و سرعت در حال آمدن به طرف فلپس و یارانش است . فلپس راه خروج از لوله فاضلاب را پیدا می کند و ابتدا السا و سپس
همکارش ( جک ) را از آنجا خارج می کند و حالا نوبت کول است ( ! ) ولی فلپس هر چه تقلا می کند که از دریچه بالا برود نمی تواند و در آخر غرق در جریان
آب می شود و در نهایت عزت و افتخار جان خودش را از دست می دهد .
8. Vergil
" تو و من هر دو فرزندان اسپاردا هستیم و خون او در رگ های ما در جریان است ( ! ) اما مهم این است که اکنون روح من و روح او می خواهند تو را متوقف کنند ( ! ) "
ورجیل فرزند اسپاردا و اِوا و البته برادر دو قلو دانته است اما بر خلاف دانته او شخصیتی خون سرد , کنترل شده و جدی است . در انیمه ها روایت شده که
ورجیل و دانته در دوران کودکی همیشه سر افراز و شاد بودند . دانته در تلاش بوده که عدالت و انسانیت را در دنیا نگه دارد و شیاطین را هم برای همیشه از
صفحه روزگار پاک بکند اما ورجیل بر خلاف او سعی داشته که صاحب قدرت های بیشتری شود و همین طمع او باعث می شود که با برادرش درگیری پیدا کند .
ورجیل از یک کاتانا بسیار قوی به نام یاماتو در میدان نبرد استفاده می کند و با بکار گیری آن می تواند عده ای کثیری از دشمنان خود را از بین ببرد . او اغلب
مواقع از سلاح های سرد استفاده می کند تا سلاح های گرم . او بر این باور است که سلاح های گرم ارزش یک جنگجوی واقعی را پایین می آورد و این موضوع را
بار ها به دانته گوشزد کرده است . در پایان نسخه سوم بازی " شیطان هم می گرید " دو برادر مقابل یکدیگر قرار گرفتند و بعد از مبارزه ای جانانه و طاقت فرسا
سرانجام دانته موفق می شود که ورجیل را زمین گیر کند . در آن لحظه ورجیل در یک قدمی پرتاب شدن از صخره قرار داشت و دانته هم برای کمک به برادرش
دستش را دراز می کند اما حس غرور ورجیل باعث می شود که دستان سرد برادرش را رها کند و متکبرانه توسط جهنم بلعیده شود ( ! ) . اینجاست که یکی از
حماسه ترین صحنه های بازی های ویدیویی در سومین قسمت از سری بازی های " شیطان هم می گرید " به وقوع می پیوندد .
7. Dominic " Dom " Santiago
" خودت می دانی که ما یه روزی با ملکه لوکاست ها مواجه می شویم ( ! ) . من ازش فقط یه سوال دارم : چرا اونها باید از ما تنفر داشته باشند ؟ چرا اون کار ها
را با ماریا کردند !؟ من هنوز در تعجبم و چیزی نمی دانم ( ! ) "
دامنیک " دام " سانتیاگو شانزده سال قبل از Emergence Day چشم به جهان گشود . پدر او یک نظامی کار کشته بوده و همین موجب می شود که دام راه
پدر را ادامه بدهد و با توجه به مخالفت های شدید مادر وی به خدمت ارتش در میاید . او در سن شانزده سالگی با زنی به نام ماریا ازدواج کرد و سپس صاحب
دو فرزند ( یکی پسر و دیگری دختر ) شد . در روز ناراحت کننده و دهشتناک E-Day دامنیک هر دو فرزند عزیز خود را از دست داد ( ! ) و ماریا هم در ناراحتی و
بهت زدگی ناپدید شد . دامنیک به خودش قول داد که همسرش را پیدا کند و به همین خاطر به خط مقدم نبرد پیوست . حالا دشمنی و پدر کشتگی او با لوکاست ها
و ملکه شان حاد تر می شود . در نسخه دوم به همراه گروه دلتا به محل استقرار لوکاست ها وارد می شود و بعد از ساعت ها کاوش و تار و مار کردن لوکاست های
نگهبان به کمک دوستش موفق می شود که ماریا را پیدا کند اما ماریا دیگر آن زن سابق نبود ( ! ) . دام از زخم های عمیق او متوجه می شود که ماریا مورد ضرب
و شتم و شکنجه لوکاست ها قرار گرفته است . او برای اینکه ماریا را از این وضیعت دردناک نجات بدهد چاره ای دیگر نمی بیند جز اینکه مرگ را برای او راحت تر
کند ( ! ) . سرانجام ماریا به دست همسرش کشته می شود ( ! ) . اما در سومین نسخه بازی گیرز آو وار دام ناراحت تر از همیشه بود و این ناراحتی به وضوح در
چهره او نشان داده می شد . دامنیک در یکی از مراحل جهت نجات مارکوس و همرزمانش با یک ماشین به بمبی می زند . با انفجار بمب هم لوکاست های آن
منطقه به هلاکت می رسند و هم دام در آن ماشین می سوزد و جان خود را از دست می دهد . اتمسفر بازی در آن سکانس طوری بود که همه را مات و مبهوت
خودش کرد و حتی در آن صحنه یک موسیقی دل انگیز هم پخش شد که حس وصف ناپذیری را به مخاطب القا می کرد ( ! ) .
6. Vaas Montenegro
" تا حالا بهت معنی جنون رو گفتم - کلیدی ترین دیالوگ واس مونتنگرو "
واس مونتنگرو ( به انگلیسی : Vass Montenegro ) در هفتم مِی سال 1985 در جزایر روک متولد شد . بازی فار کرای 3 غایت جنون و دیوانگی را به مخاطب
نشان می داد . نشان می داد که دیوانگی نمی تواند حد و مرزی داشته باشد و حتی می تواند گسترش هم پیدا کند ( ! ) . در واقع چیزی که در این بازی
بسیاری از مخاطبان را مجذوب خودش کرد ؛ شخصیت آنتاگونیست یعنی واس مونتنگرو بود . واس یک دیوانه مبتلا به سادیسم بود که پایداری روح نداشت و
اغلب مواقع بر خودش مسلط نبود اما چرا باید این کرکتر با این مشخصه های شیطانی نسبت به پروتاگونیست داستان ( جیسون برودی ) محبوب تر باشد ؟
جواب به این سوال توی این مقاله نمی گنجد و پاسخ به این پرسش شاید در بر گیرنده یک مقاله جدا باشد ( پس جوابش به عهده خودتان ! ) . جیسون در حالی
که وزنه ای به پایش بسته شده بوسیله واس به دریا پرتاب می شود اما جیسون جان سالم به در می برد . حال جیسون عده ای از نوچه های واس را به هلاکت
می رساند اما هنگامی که می خواهد با هلکوپتر از منطقه فرار کند توسط واس زمین گیر می شود و واس هم به قلب او گلوله ای شلیک می کند . جیسون در
کمال تعجب باز هم زنده می ماند و این بار به معبد سیترا ( خواهر واس ) می رود تا با احیای روح خود شانس دیگری برای کشتن واس داشته باشد . او اینبار
با اقتدار و مصمم به مقر واس یورش می برد و او را در یک انبار پیدا می کند . بعد از کش و قوس های فراوان بالاخره جیسون برودی موفق می شود که انتقام
برادرش را از واس بگیرد . اکنون واس مرده است و واقعا برای مخاطب دشوار است که باور کند که جذاب ترین و دوست داشتنی ترین کرکتر خود را از دست داده
است ( ! ) . کسی که نماد دیوانگی و جنون بود و همتایی نداشت ( ! ) . کسی که او را در خود جست و جو می کردیم ( ! ) . کسی که به ما شباهت وافری
داشت ( ! ) .
" امیدوارم لذت برده باشید
منتظر قسمت دوم هم باشید"









" 
پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)