بزرگترین انجمن کشتی کج ایران   ایران یو افــ سی
محل تبلیغات شما wwepars

User Tag List

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: نقد و برسی سری بازی های god of war

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره  کاربر تک ستاره   کاربر تک ستاره

    عنوان کاربر
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    شماره عضویت
    32335
    سن
    27
    نوشته ها
    695
    تشکر
    4,734
    تشکر شده 5,566 بار در 659 ارسال
    حالت من
    Khonsard
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1084 Thread(s)

    پیش فرض نقد و برسی سری بازی های god of war

    (مقاله اختصاصی)

    سری بازی خدای جنگ همواره به دلیل داشتن یکی از بهترین گیم پلی های تاریخ گیم محبوب بوده اند.و همیشه از این سری بازی با عناوینی چون بهترین hack & slash و یا بهترین action story یاد میشود.اما استدیو سازنده این بازی (Santa Monica ) در اغاز تصمیم داشت تا برای ساخت این بازی توجه اصلی خود را معطوف داستان کند.بنا به اعتقاد استدیو اگر بازی داستان قوی میداشت میتوانست گیم پلی جذابی راهم به ارمغان بیاورد و باعث نادیده گرفتن نقایص گیم پلی شود.پس بنابراین تیم سازنده تصمیم میگیرد به جای افسانه های خاکستری ژاپنی و داستان های خیلی تین ایجر پسند به سراغ افسانه های غنی و کهن یونان برود.در نتیجه تیمی راهی یونان شدند و در مدت 8 ماه مشغول گرداوری و یادگیری قصه ها و افسانه های کن این سرزمین میگردند.پس از ان بود که سران استدیو تصمیم گرفتند تا به جای استفاده مستقیم از عناصر اسطوره ای دست به ترکیب داستان مورد نظر خود و افسانه ها بزنند.هرچند این کار ریسک بزرگی محسوب میشد اما نتیجه به شدت رضایت بخش بود.

    در نتیجه بر آن شدم تا ضمن برسی دقیق و ریزبینانه بازی در ابتدا دست به روایت داستان آن بزنم


    خواهش مندم دوستان تا قبل از برسی داستان سه قسمت اصلی در این تاپیک کامنت نگذارند تا دسترسی به مقالات اصلی آسان گردد.پس از قرار گرفتن داستان سه قسمت اصلی قرار دادن کامنت هیچ موردی نخواهد داشت.از شما متشکرم



    در اولین قسمت از مقاله به سراغ داستان آفرینش جهان در افسنه های یونان( بنا به نوشته های هرو دوت و هزیود) میرویم.


    داستان آفرینش جهان، قدرت گیری تایتان ها و سلطنت المپی ها : ( برسی دقیق و جزء به جزء)









    در آغاز، در عصری پیش تر از آفرینش تنها فضایی تهی وجود داشت که ذرات تشکیل دهنده اجزای اولیه همه چیز به مانند توده ای بی شکل در آن سرگردان بودند.این فضای تاریک و تهی را خائوس(کائوس) مینامند.سپس بعد از گذشت مدت ها ( هیچ موجودی نمی داند چه مدت زمان طول کشید) از کائوس دو فرزند زاده شد.یکی از انها شب نام داشت و دیگری اربوس.هردو آنها به سان مادر تاریک ، خاموش ، بی کران و بی جنبش بودند.بنا به گفته آریستوفان شب در سینه اربوس **** نهاد و پس از گذشت مدت ها از این *** اروس زاده شد.اروس بر خلاف والدین خود پر از عشق و تلاطم و روشنایی بود.وی با سوراخ کردن تاریکی روشنایی را پدید اورد و امکان امی*زش میان اجزا را فراهم کرد.اندک اندک در این فضای تهی نظم پدید امد و اجزای سنگین تر فرو نشستند و زمین را تشکیل دادند،اجزای سبک تر بالا امدند و اسمان را ساختند.اما در ژرفای زمین منطقه ای دهشتناک و تاریک به نام تارتاروس باقی ماند.در نهایت پس از افرینش تمامی اجزای جهان اروس خود را به تکه کوچک تر متلاشی کرد و از خود دو تکه کوچک به نام گایا و اورانوس پدید اورد.گایا مادر زمین و اورانوس پدر اسمان ها شد.از گایا و اورانوس فرزندان زیادی زاده شد.در واقع انها نخستین افریدگان زنده بودند.سه بچه نخست هیولاهایی به شدت وحشتناک از اب درامدند که هرکدام پنجاه سر و صد بازو داشتند.نام این سه به ترتیب کاتوس،گیاس،بریاریوس بود.سه فرزند دیگر به مانند سه فرزند نخست تنومند و غول پیکر بودند اما انها تنها یک چشم بر وسط پیشانی داشتند از این رو انهارا سایکلاپ میخوانند.در نهایت پس از مدت ها اورانوس و گایا 12 تایتان را زادند.مخلوقاتی به شدت بزرگ پیکر و غول اسا اما به واقع شبیه ادمیان.این دوزاده تایتان هرکدام سروری قلمرویی را یافتند.





    اوکئانوس و تتوس سروری دریاها را یافتند،هوپریون و تئا به ترتیب خدایگان خورشید و ماه گشتند.رئا سروری جهان را یافت و کرونوس جوان ترین و قدرتمندترین همگان گشت.پس از خلقت تایتان ها اورانوس نفرت خود از 6 فرزند نخست خود را اشکار ساخت و انهارا در اعماق تارتاروس محبوس ساخت.گایا که مانند هرمادری تمامی فرزندان خودرا دوست میداشت از این کار او به شدت اشفته گشت و با همدستی دیگر فرزندانش علیه او شورید.در نتیجه انها پدر را زخم زده و شکست دادند.اما از قطره های خون فروچکیده او در دریا آفرودیت(ایزد بانوی عشق و محبت خلق شد) و از انهایی که بر خشکی ریخت دو گونه ترسناک به نام جاینت ها(غول ها) و فیوری ها( الاهگان خشم و انتقام).در نهایت اورانوس خون الود شکست خورد و توسط کرونوس در اعماق تارتاروس محبوس گشت.پس از سقوط پدر این کرونوس بود که سروری هستی را یافت پس رئا را به همسری گرفت.کرونوس و رئا اولین مخلوق خود را زادند.اما کرونوس از ترس این که فرزندانش مثل او که به پدرش شوریده بود برعلیه او بشورند فرزندش را بلعید.کرونوس با چهار فرزند دیگرش هم چنین کرد.رئا که به شدت درمانده و محزون بود تلاش کرد تا ششمین فرزند خودرا از گزند همسرش بازدارد.پس او نوزاد ازه متولد شده خود را در جزیره کرت پنهان نمود و به جای نوزاد تخته سنگی بزرگ را به کرونوس داد.کرونوس هم با گمان اینکه ان سنگ زئوس است ان را بلعید.زئوس در حال بالغ شدن بود و هربار ماجره ای تازه می اموخت و از سرنوشت شوم برادران و خواهرانش اگاه میگشت.در نهایت زمانی که جوان و بال گشت با همدستی مادر و مادربزگش ماده ای توع اور به گرونوس خورانید.و کرونوس هرانچه که بلعیده بود بالا اورد.او پنج فرزند خود را به همراه تخته سنگ بالا اورد.تمامی هر پنج فرزند نخست به مانند زئوس بالغ و توانمند بودند.هستیا ، دیمیتر، هرا ، هیدیس و پوسایدون.








    زئوس و خواهران و برادرانش بی درنگ متحد شده و جنگی تمام عیار علیه پدر و پیروانش ترتیب دادند.اما به دلیل برابری قوای طرفین نبرد این جنگ 10 سال به طول انجامید.در نهایت یکی از تایتان ها به نام پرومتئوس( اوردنده اتش از اسمان به زمین پس از سلطنت زئوس) به کرونوس توصیه کرد که 6 برادر نخست خود را ازاد کند تا در این نبرد او را یاور باشند.اما کرونوس نپذیرفت.پرومته اینبار این پیشنهاد را به زئوس داد و زئوس با پذیرش ان توانست به نبرد چندساله پایان دهد و برنده جنگ باشد.او تمامی تایتان هارا به اعماق تارتاروس افکند جایی که ساکلاپ های صد دست و سگی سه سر و غول پیکر به نام سربروس از ان نگهبانی میکردند.در اخر زئوس فرمانروایی خدایان را پذیرفت و هرا را به همسری گرفت.برادرش پوسایدون خدای دریاها گشت ( سروری زمین لرزه و اسبان نیز یافت) و هادس هم خدای جهان مردگان شد.از این پس بود که زئوس و هرا فرزندان زیادی را به دنیا اوردند که هرکدام به نوبه خود خدای چیزی شدند.اما گاها پیش می امد که زئوس و پوسایدون در قالب انسان ها در ایند و با ادمیان همب*ستر گردند.در نتیجه ان فرزندان دارای قدرت های ویژه ای میشدند اما هیچ گاه پدران خویش را نمی یافتند.در نهایت زئوس پس از مدت ها با وض قوانین خاص سعی داشت تا اوضاع را در دست داشته باشد.او وضع کرد که هیچ خدای نامیرایی حق مبارزه با هم جنس خود را ندارد.همچنین وضع کرد که خدایان المپ حق همب*ستری با ادمیان را نیز ندارند(هرچند خود پیسوته این قانون را میشکست) و هیچ خدای حق دخالت مستقیم در امور آدمیان را ندارد...در اخر هم تمامی خدایان در کو الیمپوس(بلند ترین کوه یونان) سکنا گزیدند و از این رو انهارا المپی میخوانند.









    قسمت بعدی : برسی داستان قسمت اول بازی GOD OF WAR



    در پناه حق

    یا علی
    ویرایش توسط LONE WOLF : 12-20-2015 در ساعت 11:40 AM
    12 کاربر مقابل از LONE WOLF عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ALITAKER (12-20-2015), DEAD MAN (12-22-2015), Dash.Hossein (12-23-2015), Dr.Jalal (12-21-2015), El Niño (12-20-2015), Hamid (12-21-2015), J B L (12-20-2015), Saadat (12-20-2015), TARANTULA (12-22-2015), mulove (12-21-2015), phenome (12-20-2015), Вαңгαмi (01-06-2016)
    امضای ایشان

  2. Top | #2

    کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره  کاربر تک ستاره   کاربر تک ستاره

    عنوان کاربر
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    شماره عضویت
    32335
    سن
    27
    نوشته ها
    695
    تشکر
    4,734
    تشکر شده 5,566 بار در 659 ارسال
    حالت من
    Khonsard
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1084 Thread(s)

    پیش فرض

    (مقاله اختصاصی)

    برسی داستان قسمت اول بازی GOD OF WAR







    داستان از دهکده کوچکی به نام اسپارتا شروع میشود.کودکی تازه متولد شده در آغوش مادر قرار میگیرد اما اشک های مادرش اشکهای شوق نیستند.مادر اشکارا گریه میکند و بلند ناله سر میدهد.از همین جاست که متوجه زندگی محزون و فلاکت بار این خانواده میشویم.فرزند کوچک تر کریتوس نام دارد.او از همان کودکی توجه رنج و اندوه مادر شده اما بارها برایش سوال پیش امده که پدرش کیست؟ چرا هیچوقت همراه آنها نبوده؟ هربار که کریتوس جویای نام پدر میشده مادر سکوت میکرده و فقط اشک میریخته.در همین حال بوده که مردم به دلیل ناشناس بودن پدر کریتوس هم او و هم مادرش را بارها با تهمت ها فجیع خطاب میکردند.زندگی انها هر روز بدتر میشد.چون همه مادر او را یک زن بدکاره میدانستند او به سختی توانایی امرار معاش داشت.کریتوس به شدت خشمگین و ناراحت بود.از مردم به دلیل رفتارشان با خانواده اش و از پدرش که انهارا بی دلیل ترک کرده ..اما کریتوس پس از رسیدن به نوجوانی تصمیم گرفت دیگر از پدر خود نپرسد و ان قدر قدرتمند بشود که توانایی حمایت از مادر خود را داشته باشد.پس کریتوس رو به تمرین های سخت و طاقت فرسای جسمانی می اورد.کریتوس خیلی زود به دلیل تمرین های سخت و بی وقفه اش تبدیل به بهترین جوان اسپارتا میشود.او به شدت مورد توجه همگان قرار میگیرد.کریتوس اما مادر و برادر مریض و ناتوان خود را راهی کوهستان اسپارتا میکند و به انها میگوید که در انجا میتوانند با خیال راحت گذران عمر کنند چون او همواره مراقب انهاست و انهارا از هر جهت حمایت میکند.کریتوس به دلیل عقده ها و حقارت هایی که در کودکی تحمل کرده بود بیشتر تلاش کرد تا بتواند به عناوین بالاتری دست یابد تا این که توانست خودرا به عنوان بهترین جنجگوی اسپارتا ثابت کند.او خیلی زود فرماندهی لشکر 50 نفره اسپارتا را به عهده گرفت و توانست خوی قدرت طلبی و سلطه طلبی خود را پشت بهانه افتخار افرینی برای اسپارتا مخفی کند...







    کریتوس خیلی زود با زنی زیبا اشنا شد و اورا به همسری برگزید.همسر او فردی به شد دوراندیش و خردمند بود.کریتوس مدتی بعد پدر شد.او صاحب دختری به نام سلیوپه شد.از ان پس بود که همسرش اشکارا با کارهای کریتوس مخالفت میکرد.همسر او به خوبی میدانست که کریتوس تمامی این جنگ هارا برای خودنمایی و کسب افتخار برای خودش آغاز میکند.اما کریتوس مثل همیشه مخالف این قضیه بود و تکرار میکرد که این جنگ ها صرفا برای ارزش و اعتبار اسپارتاست.سپاه 50 نفره اسپارتا خیلی زود شهرت زیادی پیدا کرد.کریتوس از این سپاه 50 نفره یک لشکر شکست ناپذیر ساخته بود که توان شکست دادن هر دشمنی را داشت...فرماندهی منظم کریتوس در عین توان بدنی بالا و قدرت جنگاوری بی همتا از انها لشکری ترسناک ساخته بود...از همان موق بود که جوانان زیادی از سراسر یونان به عضویت سپاه کریتوس در امدند...کمی بعد سپاه اسپارتا به عضویت ارتش یونان درامد.قرار شد تا این ارتش در نبردی مهم در برابر لشکر بربرها قرار بگیرد..در عین ناباوری تعداد بربرها خیلی بیشتر از سپاهیان کریتوس بود.در نبردی که سپه بربرها 15 برابر سپاه کریتوس بود در نهایت تمامی مردان کریتوس به سختی شکست خوردند و همه مانند حیوان سلاخی شدند.اما کریتوس که در جنگاوری بی همتا بود ساعت ها جنگید و کوهی از اجساد ساخت و بر قله آن ایستاد.ولی در اخر خستگی شوق مبارزه را از او گرفت تا در اخر او دست بسته به نزد فرمانده سپاه بربرها برود..در حالیکه فرماند سپاه اماده تا با پتکی بزرگ به زندگی کریتوس پایان دهد او بلند فریاد میزند،:آرس (خداوندگار جنگ و پسر زئوس) دشمنان مرا از بین ببر تا زندگی من مال تو باشد.آرس در همین لحظه از آسمان فرود می آید و Blades of Chaos ( شمشیر های معروف کریتوس) را به وسیله دو هارپی( موجودی میان انسان و پرنده) به دست کریتوس داغ میکند.کریتوس به وسیله این تیغه ها سر از تن فرمانده بربرها جدا میکند و باقی لشکریان هم آرس نابود میسازد.کریتوس مقابل آرس تعظیم میکند و و میگوید که بنده اوست و هرکاری که او مایل باشد کریتوس انجام خواهد داد..







    آرس مدت ها بود که ب واسطه قدرتش به دنبال سلطه به یونان و گسترش پیروان خود بود.اما بنا به قوانین زئوس این توانایی را نداشت.اما حالا به لطف کریتوس او میتوانست هربلایی سر هرکسی در هر جایی بیاورد.کریتوس حالا با داستن تیغه های آشوب دیگر شکست ناپذیر بود.او همه چیز و همه کس را نابود میکرد.بنا به دستور آرس او اماده نبرد در هر نقطه از جهان هستی بود.کریتوس حالا یک قاتل سنگدل شده بود.کسی که نوزادان،کودکان،زنان و کهن سالان را سلاخی میکرد و از این کار لذت میبرد.او یکی پس از دیگری تمامی شهرها یونان را غرق در خون میکرد.تا اینکه در نهایت به یکی از شهرهای پیمان بسته با آتنا رسید....او به درستی متوجه نیست که این شهر همان اسپارتاست..کریتوس به مانند همیشه شروع به غارت و کشتار میکند...کمی بعد تصمیم میگیرد تا وارد معبد شده و هم را قتل عام کند..جلوی درب معبد او پیرزنی را میبیند که او را هشدار میدهد که اگر وارد معبد شود اتفاق شومی رخ خواهد داد و نفرین همیشگی گریبان گیر او خواهد بود.کریتوس اما پیرزن را به سختی به زمین میکوبد و وارد معبد میشود...او همه را به وحشیانه ترین شکل ممکن سلاخی میکند و بدن های بی جهان آنهارا میدرد..اما پس از گذشت چند لحظه متوجه حادثه وحشتناکی میشود..او همسر و دخترش را کشته!! همسر و دختر او برای در امان ماندن از این کشتار به معبد پناه اورده بودند ام در کمال ناباوری کریتوس به دست خود انهار سلاخی کرده!!نفرین رخ میدهد و گرد خاکست رجنازه همسر و فرزند کریتوس بر چهره او مینشیند و از این پس از که او دارای پوست سفیدی میشود..و دقیقا از همین جاست که همه اورا به خاطر این کشتار وحشیانه و این نفرین ghost of Sparta یا شبح اسپارتا خطاب میکنند..همه از او گریزانند.او به دنبال دلیل این حادثه است.آرس در آتش معبد ظار شده و میگوید ک او کریتوس رو مجبور به این کار کرده .چون نمی خواسته او دلبستگی عاطفی داشته باشد و میخواسته کریتوس فقط به خدمت کردن به او فکر کند..کریتوس پس از این اتفاق کین ای به شدت عمیق و کشنده به دل میگیرد و قسم میخورد تا آرس را بکشد و اورا نابود سازد..







    خاطرات گذشته اورا به شدت آزار میداد..همواره تصویر دو قربانی اخر خود را به یاد می اورد..کریتوس خیلی دیر موجه شد که به چه هیولایی تبدیل شده..کریتوس دیگر خواب نداشت..زندگی نداشت..او در نفرین سختی گرفتار شده بود..او تصمیم گرفت به مدت 10 سال مشغول دریانوردی گردد.او در این سال خدما شایانی به یونانیان ارائه کرد.نجات شهر کاتیکا از حمله حکومت آریایی(ای بابا!!)نجات دادن هلیوس.سرکوب شورش دزدان دریایی.سرکوب خشم کراکن و...او در مدت ده سال دریانوردی اش در دریای اژه تنها به امید کمک از جانب خدایان خدمت میکرد.کریتوس امیدوار بود تا شاید انها بتوانند به او کمک کنند تا نفرین را از بین ببرد و بتواند کابوس های گذشته را پاک کند.از طرفی آرس که دیگر کریتوس را از دست داده بود خود پا به میدان نبرد گذاشته بود و با شکستن یکی از قوانین زئوس عملا مخالفت خود را با زئوس و دیگر المپ نشینان اعلام کرد..او معتقد بود که از همه نیرومند تر است و او باید فرمان روای خدایان باشد..او همه جا را یا خاک یکسان کرده بود و تنها امید باقی مانده آتن بود...شهر آتنا...آتنا معتقد بود با از بین رفتن آتن تمدن بشری هم نابود خواهد شد.اما کاری از خدایان ساخته نبود چون طبق قوانین زئوس آنها اختیار نبرد مستقیم با آرس را نداشتند.پس تصمیم گرفتند تا موجودی فانی را برای مقابله با او بفرستند.اما حتی هرکول و پرسیوس هم از این رویارویی وحشت داشتند..تنها امید باقی مانده کریتوس بود..مردی که از همه بیشتر از آرس نفرت داشت.آتنا به نزد کریتوس رف و او را آگاه ساخت که اگر قبول کند تا آرس را نابود کند میتواند امیدوار باشد که نفرین هم از بین برود و کابوس هایش تمام شود.کریتوس در نهایت خوشحالی پذیرفت.آتنا به او گفت اولین قدم برای رسیدن به آرس..پیدا کردن اوراکل پیشگوست.اوراکل میتواند دروازه ورودی صحرای ارواح سرگردان را برای او بگشاید.کریتوس راهی آتن میشود.او در طی مسیر قدرت ها و توانایی های خاصی از سوی خدایان دریافت میکند.نیروهای ارس در طول مسیر بارها سعی در نباود کردن کریتوس داشتند که در نهایت کریتوس موفق میشود از سد آنها بگذرد و به معبد اوراکل برسد.او در ابتدای معبد پیرمرید را میبیند که در حال حفر یک قبر است.از او میپرسد که چرا مشغول حفر یک قبر ان هم در این موقع کشتار هستی؟پیر مرد هم پاسخ میدهد که این قبر برای توست کریتوس!! تو جنگاوری بی مانند هستی اما بدون کمک خدایان حتی قادر به شکست یکی از خدایان نیستی!







    کریتوس که از این جواب جاخورده وارد معبد میشود.اما در اخرین لحظه دو هارپی او را دزدیده و فرار میکنند.کریتوس به تعقیب انها روی می اورد و به سختی اوراکل را میابد.اوراکل پس از لمس صورت کریتوس تمامی اعمال وحشتناک و وحشیان اورا مشاهده میکند و از او میپرسد که چگونه با ارتکاب این همه جرم خدایان تورا برای دفاع از آتن انتخاب کردند.کریتوس در جواب از او میخواهد که راهی برای ورود به صحرای ارواح سرگردان برای او بگشاید و کاری به کار گذشته او نداشته باشد.کریتوس وارد صحرا میشود در همین حال آتنا برای راهنمایی او دوباره ظاهر شده و میگوید که او در این صجرا باید به دنبال جعبه پاندورا بگردد.(جعبه پاندورا جعبه ای است ک تمامی رنج ها و دردهای جهان توسط زئوس در ان قرار گرفته و نیروی خاصی دارد)اگر او جعبه را بیابد و از قدرت ان استفاده کند انگاه توانایی شکست اریس را میباد.این جعب به پشت کرونوس زنجیر شده.او باید ابدا کرونوس رو را بیابد.اما برای پیدا کردن کرونوس او باید ابتدا سه سایرون (حوری های بهشتی المپ نشینان) را بکشد و شیپوری را از جسد انها به دست اورد و پس از دمیدن در شیپور است که کرونوس از زیر ان همه خاک و شن برمیخیزد.اما کار بسیار دشوار بود.چون صحرا پوشیده بود از شن و خاک.و به سختی میشد جایی را دید.تنها راه موجود گوش دادن به اواز سایرون ها و پیدا کردن انها بود.در نهایت پس از کشتن سه سایرون و امیختن روح انها در همدیگر موجب پیدا شدن شیپور میشود.کریتوس پس از دمیدن در شیپور کرونوس را پیدا میکند در حالیکه در این صحرا به بند کشیده شده تا کیفر اعمال خود را ببیند..زئوس به مدت 3 شبانه روز از کرونوس بالا رفت تا در نهیت به معبدی رسید که جعبه پاندورا در ان قرار داشت.درب ورودی معبد اما چیز عجیبی را دید.مردی تنومند اتشی بزرگ فراهم اورده بود و هارپی ها اجساد دیگر کسانی را که تلاش برای ورود به معبد داشتند را به داخل اتش می انداختند.مرد تنومند اورا هشدار داد که ادامه این راه جز مرگ برایش ارمغان دیگری ندارد.اما کریتوس فریاد زد: ای برده های بیچاره آرس بروید و به او بگوئید کریتوس قسم خورده که اورا بکشد و مطمئن باشید که این کارا خواهد کرد.کریتوس وارد معبد شد و نبرد سختی را اغاز کرد.او پس از گذشتن سیل تله ها و معمای های بی شمار و نابودی فوج عظیمی از دشمن در نهایت به جعبه پاندورا رسید..







    در همین لحظه بود که خبر تلاش کریتوس به آرس رسید.آرس نیز خشمگین ستون شکسته ای را به سمت او پرتاب کرد.این ستون پس از طی مسافتی طولانی و پس از گذشتن از 7 جهان ورد معبد شد و در عین ناباوری کریتوس را زخمی کرد.ستون به قلب او نشست.کریتوس در حالیکه مشغول جان دادن بود به چشمان خود دزدیده شدن جعبه پاندورا به دست هارپی هارا دید.او وارد جهان مردگان شد.در جهان مردگان تمامی ارواح جذب رودخانه استیکس میشوند ولی اگر بتوانند خود را از جریان اب رها سازند و از صخر ها بالابروند و به سطح زمین برسند دوباره به زندگی برمیگردند.کریتوس هم تمام تلاش خود را کرد.او همه کار برای انتقام کرده بود.او با تمام توان جنگید و توانست از امواج خروشان رودخانه نجات یابد به تخته سنگی بچسبد.او پس از نبردی بسیار توانست به محلی برسد که در ان زنجیری اسمانی اویزان بود.او از زنجیر گرفت و خود را بالا کشید.اما در کمال شگفتی زنجیر دقیقا به همان قبر ابدای معبد اوراکل میرسید..کریتوس سراسیمه برخاست و به سمت اتن رفت اما دیر شده بود.آرس تمام آتن را با خاک یکسان کرده بود و همه را از دم تیغ گذرانده بود.حتی اوراکل پیشگو هم مرده بود.کریتوس با مام توان جنگید تا به آرس برسد چون میدانست او هنوز در آتن است.کریتوس به آرس رسید...آؤس به شدت تعجب کرد..اما بلند فریاد زد: پدر..این تمام قدرت توست؟ یک موجود فانی برای نابودی خدای جنگ؟.در همین لحظه کریتوس با پرتاب یک صاعقه(هدیه پوسایدون به کریتوس از سوی زئوس) جعب پاندورا را از او جدا ساخت و بلافاصله درش را باز کرد..قدرت بی همتای پاندورا قدرتی عظمی نسیب کریتوس ساخت و اورا دقیقا هم پیکر آرس کرد.آرس خشمیگن فریاد زد: تو هیچ نمیدانی یک خداوندگار تا چه اندازه نیرومند است..در همین حال بود که شش تیغه بزرگ فلزی از پشت او رها شدند و او به سان عنکبوت به کریتوس خشمگین خیره شد..نبردی سهمگین در گرفت..اما کریتوس به لطف خشم و کینه اش توانست ضربه ای کاری روانه آرس کند و بدین ترتیب او را به زانو در بیاورد.اما آرس بازهم فریاد زد:بهترین راه برای خورد کردن یک مرد.خورد کردن روح اوست....






    آرس کریتوس را وارد عالم رویا کرد تا صحنه قتل همسر و دختر خود را به چشم خود شاهد باشد.اما کریتوس در همان رویا هم جانانه مبارزه کرد و مانع از تکرر صحنه قتل شد..او با موفقیت از عالم رویا برگشت..اما در کمال ناباوری آرس تیغه های آشوب را که خود به کریتوس داده بود را از او گرفت و با همان ها خانوده کریتوس را در عالم رویا کشت!در حالیکه کریتوس خود را بی دفاع و شکست خورده میدید و منتظر لحظه مرگش بود در عین شگفتی خدایان شمشیر الیمپور را برای او فرستادند..آرس به شد وحشت کرد و با صدای لرزان پیشنهاد همکاری دوباره و بخشیدن قدرت به کریتوس را داد..اما کریتوس فقط به انتقام فکر میکرد.نبردی سخت دوباره در گرفت و بازهم این کریتوس بود که آرس را شکست میداد.اما در اخرین لحظات حیات آرس او گفت:به یاد بیاور لحظ ای که من را به کمک طلبیدی..من فقط میخواستم تورا به جنگجوی بزرگی تبدیل کنم.هدفم از کشتن خانواده است همین بود!!اما کریتوس در جواب با خشم فریاد زد: موفق شدی..در نهایت کریتوس شمشیر را در قلب آرس فرو کرد و از مرگ او انفجار عظیمی به رنگ زرد رخ داد..کریتوس حالا پس از گرفتن انتقام به نزد آتنا رفت و درخواست کرد ک مزد خود را بگیرد..یعنی خدایان اورا از شر نفرین و کابوس هایش رها سازند..اما آتنها پاسخ داد:هیچ قدرتی در هستی قادر به پاک کردن اعمال وحشیانه تو نیست..ما فقط میتوانیم لطف کنیم و به خاطر انها تورا مجازات نکنیم..کریتوس که خودرا بار دیگر بازیچه خدایان میدید به پرتگاهی المپ رفت و فریاد زد: فقط نا امیدی وجود دارد..سپس خود را به درون دریا پرتاب کرد..در حالیکه همگان انتظار مرگ او را داشتند اما قدرت اسمانی اورا دوباره به خشکی رساند.اتنا روبه کریتوس کرد و گفت : ما نمیتوانیم اجازه دهیم چنین فرد لایقی با چنین خدمات بزرگی خود را نابود کند.ما به جانشینی برای آرس نیاز داریم تا عنوان خداوندگار جنگ را از ان خود سازد.کریتوس در کمال شگفتی پذیرفت و او حالا خداوندگار جنگ بود...و از این پس تمامی نبردهای تاریخ زیر نظر او انجام خواهد پذیرفت..هرکشاری مساوی است با نام او..اما کریتوس ماهیت دیگری دارد...مردی که همواره در صدد انتقام خواهم بود..


    پایان قسمت اول


    قسمت بعدی: برسی داستان قسمت دوم بازی GOD OF WAR


    در پناه حق

    یا علی
    15 کاربر مقابل از LONE WOLF عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. ALITAKER (12-20-2015), DEAD MAN (12-22-2015), Dr.Jalal (12-21-2015), El Niño (12-20-2015), Hamid (12-21-2015), J B L (12-20-2015), Naser (12-20-2015), SHAHIN (12-20-2015), Saadat (12-20-2015), TARANTULA (12-22-2015), The Fallen (12-20-2015), The Shadow (01-06-2016), mulove (12-21-2015), phenome (12-20-2015), Вαңгαмi (01-06-2016)
    امضای ایشان

  3. Top | #3

    کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره  کاربر تک ستاره   کاربر تک ستاره

    عنوان کاربر
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    شماره عضویت
    32335
    سن
    27
    نوشته ها
    695
    تشکر
    4,734
    تشکر شده 5,566 بار در 659 ارسال
    حالت من
    Khonsard
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1084 Thread(s)

    پیش فرض

    ( مقاله اختصاصی)



    برسی داستان قسمت دوم بازی
    GOD OF WAR






    حالا در ادامه ماجرا در قسمت دوم این مجموعه شاهد اتفاقات دیگری هستیم.کریتوس انتقام خود را از آرس ستاند و در نهایت به لطف خدایان المپ خداوندگار جنگ شد.خدایان اما کاملا از این وضع راضی نبودند.چون او یک موجود فانی بود و بودن او در این جایگاه توهینی برای دیگر المپ نشینان به حساب می آمد.از طرفی قدرت طلبی و سلطه جویی بی حد و اندازه او همه را نگران کرده بود.مخصوصا اینکه او یک خداوندگار را نیز از پای دراورده بود..با تمامی این مسائل همه از او وحشت داشتند.کریتوس اما اوضاع متفاوتی داشت.او که هنوز اثیر دست کابوس ها و نفرینش بود تصمیم گرفت برای کم کردن درد خود رو به لذت های دنیوی بیاورد.او خود را در فساد و شهوت غرق کرد.از طرفی با دوباره قدرت گرفتن او ارتش اسپارتا هم قدرتمند شد اما اینبار کریتوس شهرهای دیگر را هدف قرار میداد و دوباره خرابی به بار می اورد.او با سپاه اسپارتی و قدرت بی همایش کل یونان را به آشوب کشیده بود.المپ نشینان که از این وضع به شدت ناراضی بودند سعی در منصرف کردن کریتوس از تصمیمش داشتند اما کریتوس تشنه قدرت و سلطه بود.پس خدایان تصمیم به نابودی او گرفتند.اما اینبار به واسطه قدرت بالای او خود زئوس دست به کار شد.در نهایت زمانیکه سپاه کریتوس به شهر رادز حمله ور شد زئوس هم تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی سازد.زئوس به دنبال راهی برای بیرون کشیدن کریتوس از المپ بود.پس بنابراین او مجسه بزرگ شهر رادز که کلوسوس نام داشت را جان بخشید و در اختیار گرفت.با جان گرفتن هیکل کلوسوس سپاه کریتوس به مشکل بزرگی برخورد کرد.سربازان او یکی پس از دیگری توسط کلوسوس تار و مار میشدند و راهی نبود جز حضور خود خدای جنگ در میدان نبرد.کریتوس اماده حمله شده بود که آتنا تلاش کرد تا جلوی اورا بگیرد.آتنا به او متذکر شد که او باید خشم و قدرت طلبی خود را کنترل کند و از این جنگ بیهوده دست بردارد و قبول کند که به عنوان یک خداوندگار باید با المپ نشینان مهربان باشد.اما کریتوس به سان همیشه با بی اعتنایی رهسپار میدان نبرد شد.او که اکنون به بزرگی یک تایتان بود به محض ورود و بر اثر لمس شدنش توسط یک عقاب( در افسانه ها زئوس به شکل عقاب در می آید) هماندازه یک انسان عادی شد و اینگونه تاثیر جادوی پاندورا از میان رفت.کریتوس از خشم به خود میپیچید چون تصور میکرد که این حیله آتنا بوده و خبری از نقشه زیرکانه زئوس نداشت...






    اما در نهایت او بازهم همان روح اسپارتا بود.بزرگترین جنگجویی که هستی به خود دیده.او تمامی سپاه دشمن را در عرض مدت زمانی کوتاه نابود شاخت و در نهایت نوبت نبرد نهایی با کلوسوس رسید.در این لحظه بود که زئوس شمشیر الیمپوس(قدرتمند ترین سلاح در بازی و یکی از 5 سلاح قدرتمند در افسانه های یونان) را به کریتوس داد و گفت برای نابود کردن کلوسوس فقط این شمشیر کاراست و باقی سلاح ها توان نابود کردن او را ندارند.کریتوس شمشیر را به چنگ اورد اما زئوس فریاد زد: برای آزاد سازی قدرت اصلی شمشیر تو باید جاودانگی خود را به تیغه آن هدیه بدهی و دوباره فانی شوی اما در عوض توان نابود کردن کلوسوس را خواهی یافت.کریتوس هم جاودانگی خود را به شمشیر هدیه کرد و فانی شد.اما با شجاعت ورد بدن مجسمه شد و با تمام توان اورا نابود کرد.از بدن کلوسوس خارج شد اما از بخت بد او زمانی که مجسمه در حل سقوط بود بازویش بر روی بدن کریتوس فانی شده افتاد و کریتوس به سختی آسیب دید.در همین لحظه بود که زئوس شمشیر الیمپوس را دوباره به چنگ گرفت..کریتوس خیلی دیر به مقصود او پی برده بود اما با تمام توان به مصاف او رفت..ولی هیچ شانسی نداشت.او به سادگی از زئوس شکست خورد و زئوس شمشیر الیمپوس را در شکم کریتوس فرو کرد.زئوس در اخرین لحظات عمر او گفت: فقط یک شانس داری.راه خداوندگاران همان راهی است که من پیموده ام.با من بیعت کن و پیرو من باش که کریتوس در جوابش فریاد سر داد: من نه بنده تو و نه هیچکس دیگر نیستم..با شنیدن این جمله زئوس شمشیر با فشار بیشتر وارد بدن او کرد و با قدرت شمشیر تمامی سپاه اسپارتا را از بین برد.کریتوس که در حال جان دادن بودن گفن: یقین بدار که جزای عملت را خواهی شد.کریتوس بار دیگر راهی جهان مردگان شد اما در عین شگفتی گایا مانع او شد.گایا گفت: من زئوس را بزرگ کردم.در نبرد لیه کرونوس اورا یاور بودم.همواره غمخوارش بودم اما به دلیل نفرتی که از کرونوس به دل دارد قصد نابودی ما( محبوس کردن آنها برای همیشه در تارتاروس) را دارد.کریتوس تو فقط میتوانی مانع این کار شوی..اما بدان که نخست باید سرنوشت خویش را تغییر چون چون سرنوشت تو دیگر متعلق به نفس تو نیست بلکه متعلق به تمامی آدمیان و تایتان هاست..باید به جزیره خلقت بروی و آفرینش را به عقب برگردانی( زمان را به عقب برگردانی).سپس گایا زخم های کریتوس را التیام بخشید و راه بازگشت به زندگانی را به او نشان داد..






    پس از بازگشت کریتوس متوجه شد که سرنوشت در دست سه خواهر است.سه خواهر که در جزیره خلقت سکنا گزیدند( در افسانه های اصلی این سه خواهر قدرتی بی همتا دارند حتی بیشتر از تایتان ها و یا المپ نشینان)خواهر بزرگ آتروپوس نام داشت که نخ عمر آدمیان در دست او بود و تمامی مرگ و میر ها به دلخواه او صورت میپذیرفت.خواهر وسط لاخسیس نام داشت که به واسطه قدرت و هوششاختیار کار دو خواهر دیگر را در دست داشت،او برنامه کارهای دو خورش را ثبت و برنامه ریزی میکرد.اما کوچکترین خواهر که کلوتو نام داشت تنیدن نخ عمر ادمیان را به عهده گرفته بود و او بود که سرنوشت آدمیان را تعیین میکرد.کریتوس پس از بازگشت به هستی به یکی مردان خود بر میخورد..او تنها سرباز اسپارتی باقی مانده از لشکر کریتوس است.کریتوس به او فرمان میدهد تا به اسپارتا برود و لشکری را برای پیکاری عظیم فراهم آورد.سپس به لطف تایتان ها او سوار اسب اساطیری و معروف یونانیان پگاسوس(اسب بالدار)میشود و به قصد جزیره خلقت رهسپار سفر بزرگری میگردد.اما در بین راه ناگهان وارد نبردی عظیم با فرستادگان زئوس میشود و در کوهستان های تایفون گیر می افتد(تایفون یکی از تایتان ها بوده که به شکل رشته کوهی در امده اما هنوز هوشیاری و حواس دارد)کریتوس پگاسوس را گم میکند و به دنبال اوست ولی ناگهان پرومتئوس را میبیند.پرومته همان تایتانی است که آتش را خلاف دستور زئوس به آدمیان هدیه داد و بنا به خواست زئوس باید هر روز مجازات شود.مجازات او بدین گونه خواهد بود که هر روز لاشخوری جگر اورا بکشافد و از آن تغذیه کند و شب دوباره زخم التیام یابد تا فردا دوباره این عمل تکرار گردد.پروم از کریتوس خواهش میکند تا او را بکشد و اورا از این رنج رهایی دهد.کریتوس هم قبول میکند به محض پیدا کردن سلاحی این کار را انجام دهد.کریتوس مشغول گشت و گذار در کوهستان تایفون به قصد پیدا کردن پگاسوس است که با تندبادهای شدید از سوی تایفون رو به رو میشود.پس چشم های اورا کور میکند و Typhon bane یا همان کمان تایفون را به چنگ می اورد.او با این کمان پرومته را کشته و از خاکستر او قدرت خشم تایتان هارا به دست می اورد و به وسیله ان موفق به تکان دادن کوهستان میشود و پگاسوس را ازاد میکند.او راهی جزیره خلقت میشود و زمانیکه وارد انجا میشود مشغول جست و جوی برای یافتن خواهران سرنوشت میشود.اما در راه به یکی از بهترین سرداران یونان برمیخورد.تسئوس ک حرام*زاده پوسایدون است بلند فریاد میزند:تعریفت را زیاد شنیدم دلاور.مدتها در پی تو بودم اما تورا نیافتم.حال که سرنوشت مارا در مقابل هم قرار داده بیا نبردی داشته باشیم تا مشخص شود چه کسی بهترین مبارز یونان است.کریتوس قبول میکند ولی مبارزه با تسئوس مدت زمان زیادی طول نمیکشد و او تسئوس را از پا در میاورد..اما این اغاز پرمخاطره ترین ماجراجویی کریتوس است..







    کریتوس در این مسیر ابتدا با یورائیل برخورد میکند.یورائیل خواهر مدوسا است...آنها از نسل گراگون هستند.موجوداتی بین زن و مار که درنده خو هستن و اگر در چشمان انها نگاه کنید به سنگ تبدیل میشوید...و از طرفی آنها به شدت به آرس وفا دارند..مدوسا که در قسمت اول توسط کریتوس کشته شده بود در این قسمت در قالب خواهرش برای انتقام بازگشته بود اما یورائیل هم زمان زیادی دوام نیاورد و سر از تنش جدا شد.در ادامه کریتوس باید بار دیگگر در مقابل پادشاه بربرها قرار میگرفت که به خواست خدایان بازگشته بود تا کریتوس را شکست دهد.با این حال او هم شکست سختی نصیبش شد..در ادامه کریتوس به برادش بر میخورد(نه برادر اصلی اش)پرسیوس که مانند او حرام*زاده زئوس بود.پرسیوس معشوقه خود را از دست رفته میدید او امده بود تا خواهران سرنوشت را متقاعد سازد تا معشوقه اش را بازگردانند..پرسیوس اما راهی جز کشتن کریتوس نداشت.چون به او الهام شده بود اگر چنین کند به خواسته اش عمل میشود.اما در اخر کریتوس اورا هم به وحشیانه ترین شکل ممکن کشت..در ادامه راه او بر بلندا یک صخره ایکاروس را دید.ایکاروس عالمی بود که از شدت مطالعه زیاد مجنون شده بود.او که دو بال مومی ساخته بود.قصد داشت با انها به سمت خورشید پرواز کند(در افسانه های اصلی او به دلیل حرارت خورشید بال هایش را ذوب شده میبیند و سقوط میکند و میمیرد)اما کریتوس که احساس نیازی به بال ها دارد در حال سقوط بال هارا از او میستاند(البته بالها در بازی قدرت پرواز زیادی به بازیباز نمیدهند).سپس او خود را به اطلس میرساند.اطلس یکی از بزرگترین تایتان هاست که در بازی توسط زئوس مجازات شده تا آسمان ها را به دوش بکشد(در افسانه های اصلی او زمین را به دوش دارد)..او از اطلس طلب کمک میکند و وده میدهد که اگر کمکش کند او میتواند سرنوشت را تغییر دهد و ازادی تایتان ها و شکست المپیان را به ازمغان بیاورد.اطلس هم به او یک قدرت جدید میدهد که با ان میتواند زمین لرزه ایجاد کند.سپس او را به سمت قصر دخترانش(خواهران سرنوشت دخترهای اطلس هستند) هدایت میکند..کریتوس به آن سمت میرود اما در میان راه به یک جنگجوی قدرتمند برخورد میکند.طی یک نبرد نفسگیر او جنگجو را به شدت زخمی میکند.اما کمی بعد متوجه میشود این همان تنها بازمانده اسپارتی است که به او دستور داده بود تا ارتشی فراهم سازد.جنجگو در اخرین لحظات عمر خود میگوید که زئوس کل اسپارتا را نابود کرده و کریتوس هم به زودی شکست خورده و میمیرد و هیچ شانسی ندارد و جان میدهد.کریتوس به سختی نا امید شده و بی هدف به راهش ادامه میدهد..





    کریتوس به کراکن بر خورد میکند(هیولای دریایی بی مانند که پسر هادس است و بخش اعظمی از نیروی او محسوب میشود.در افسانه های اصلی پرسیوس که همان بر ساوش یا پر سیاوش خودمان است او را با سر مدوسا به سنگ تبدیل میکند و از بین میبرد)کراکن خیلی راحت کریتوس بی هدف و ناامید را به چنگ اورده و قصد نابود کردنش را دارد که گایا به پرسیوس الام میکند که جنجگو تحت تاثیر زئوس بوده و حرف های دلخواه او را گفته ، کریتوس شکست ناپذیر است.سپس کریتوس که جان تازه ای یافته در نبردی به شدت حماسی و جذاب کراکن راهم از پا در میاورد و هادس را به شدت خشمگین و ضعیف میکند.او پس از کشتاری فجیع راهی کارگاه ریسندگی خوهران سرنوشت شده و به سوی لاخسیس میرود و میگوید که قصد بازگرداندن زمان را دارد اما خواهران سرنوشت که همپیمانان زئوس هستند از این کار امتناع میکنند.اینجاست که سخ ترین نبرد بازی فرا میرسد(واقعا سخت ترین و نفس گیر ترین)او در ابتدا در نبردی نه چندان دشوار لاخسیس را شکست میدهد اما کمی بعد آتروپوس اورا وارد نبردی سخت میکند.آترو پوس اورا به زمان نبردش با آرس میبرد تا با از بین بردن شمشیر الیمپوس مانع از پیروزی او در نبرد با ؤآس داشته باشد و اورا در گذشته بکشد کما اینکه در زمان حال هم با تمام توان با او مبارزه میکند.نکته هولناک اینجاست که لاخسیس هم در اتاق سرنوشت کریتوس را محبوس در آینه های زمان میکند و در بازه های مختلف زمانی با او مبارزه میکند.کریتوس پس از نبردی واقعا نفس گیر موفق میشود خواهران زمان درون آینه های زمان محبوس کند.سپس به سمت اتاقک اصلی میرود و با کشتن کلوتو زمان را به عقب باز میگرداند.او به زمانی میرود که زئوس قصد فرو کردن شمشیر در شکمش را داشت اما او زئوس را پرتاب میکند و مانع از کشته شدنش به دست وی میگردد.نبردی سهمگین درمیگیرد اما زئوس موفق میشود کریتوس را شکست دهد.کریتوس هم که متوجه شده کارش تمام است اورا فریب میدهد و میگوید که تسلیم است.در نهایت زمانی که زئوس اماده زدن سر کریتوس است کریتوس به سرعت اورا مجروح میکند و اورا به صخره ای در همان نزدیکی مصلوب میکند.او میرود تا شمشیر الیمپوس را وارد بدن زئوس کند و کار اورا تمام.کریتوس ابتدا شمشیر را وارد سینه زئوس میکند.سپس اماده است تا با شمشیر کار زئوس را بسازد که ناگان در عین شگفتی آتنا ظاهر شده و سخنی میگوید که کریتوس را سخت آشفته میکند.آتنا میگوید که زئوس پدر هردوی آنهاست و او سعی دارد که سنت کشتار پدران به دست پسرانشان را متوقف کند..کریتوس در نهایت خشم و نفرت قبول نمیکند..فریاد میزند که من پدری ندارم و به سمت زئوس حمله میکند ...







    اما در اخرین لحظه زئوس میگریزد و شمشیر زئوس به ناگاه آتنا را مجروح میکند..زخم به قدی عمیق است که مرگ آتنا حتمی است.زئوس به شکل عقاب درمی آید و میگریزد اما کریتوس در کنار تن نیمه جان آتنا مینشیند.آتنا به او میگوید:زئوس باید زنده بماند تا این نفرین از بین برود.او نباید زئوس را بکشد..سپس جان میدهد..کریتوس که به تازگی پی برده او حرام *زاده زئوس است به شدت خشمگین میشود و یاد تمام سختی هایش در دوران کودکی می افتد..او بلند فریادی آکنده از خشم میزند: من سوگند میخورم همه المپی هارا نابود کنم..همه را..همه شما به سختی خواهم کشت..در نهایت کریتوس به کارگاه ریسندگی باز میگردد و با برگرداندن نبرد به دوره تایتان ها و المپیان سعی دارد تا هم انتقام خود را بگیرد و هم به وعده اش نسبت به گایا عمل کند.او به نزد تایتان ها میرود و فریاد میزند:حال زمان انتقام ماست..آتنا مرده..آرس مرده..زئوس ضعیف تر از هر زمان دیگری است..ب فروریختن خدایان کوچک و بی ارزش ما میتوانیم به زئوس برویم و المپ را به گورستان آنها بدل کنیم..با من همراه شوید به سوی انتقامی بزرگ..در همان حال زئوس به همراه پوسایدون و هادس و هرمس و آپولو مشغول مشورت هستند که ناگهان کوه المپ به سختی میلرزد.همه به سمت دامنه خیره میشوند.آری..کریتوس سوار بر پشت گایا در حال حمله به زئوس است..کریتوس فریاد میزند : پدر..پسرت برگشته..برگشته تا نابودت کنه..برگشته تا المپ رو روی سرت خراب کنه!!
    پایان بزرگ آغاز شد








    پایان قسمت دوم

    قسمت بعدی: برسی داستان قسمت سوم بازی GOD OF WAR

    در پناه حق یا علی
    ویرایش توسط LONE WOLF : 01-06-2016 در ساعت 08:03 AM
    11 کاربر مقابل از LONE WOLF عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. DEAD MAN (12-22-2015), Dash.Hossein (12-23-2015), Dr.Jalal (12-21-2015), El Niño (12-21-2015), Hamid (12-21-2015), Saadat (12-21-2015), TARANTULA (12-22-2015), The Fallen (12-21-2015), The Shadow (01-06-2016), mulove (12-21-2015), Вαңгαмi (01-06-2016)
    امضای ایشان

  4. Top | #4

    کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره کاربر تک ستاره  کاربر تک ستاره   کاربر تک ستاره

    عنوان کاربر
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    شماره عضویت
    32335
    سن
    27
    نوشته ها
    695
    تشکر
    4,734
    تشکر شده 5,566 بار در 659 ارسال
    حالت من
    Khonsard
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1084 Thread(s)

    پیش فرض







    برسی داستان قسمت سوم سری بازی های خدای جنگ : GOD OF WAR








    زئوس سوار بر پشت گایابه سمت قله حرکت میکند.همراه با تعداد زیادی از تایتان ها.حریک از المپ نشینان به سویی روانه میشوند تا نیرو خود را یکجا گرد اوردند و به مبارزه با تایتان ها به پا خیزند.در این میان پوسایدون با شجاعت تمام به سمت انها یورش میبرد.نبرد بالا گرفته و کریتوس با تمام توان مشغول مبارزه با گارد المپ است که در این میان پوسایدون به او حمله میکند.حماسی ترین نبرد تاریخ این سری شکل میگیرد و خدای هفت دریا با تمام توان به تمامی تایتان ها یورش میبرد.او انقدر بی نقص مبارزه میکند که تایتان ها از سر عجز و ناتوانی از کریتوس کمک میخواند!.کریتوس هم برای مدتی توجه خود را معطوف به پوسایدون میکند و با گرفتن کمک کوچکی از سوی گایا موفق میشود پوسایدون را به سختی شکست دهد.پوسایدون ظاهر المپی خود را از دست داده و ناتوان روی تخت سنگی می افتد.و کریتوس در اولین قدم او را میکشد و فریاد میزند تا همه شمارا نکشم ارام نمیگیرم.نابودی خدای دریا ها موجب آشفته شدن آب های زمین شود و سطح تمامی دریاها و اقیانوس ها بالا می اید.در همین هنگام کریتوس و گایا به قله میرسند جایی ک زئوس بی صبرانه منتظر آنهاست.زئوس خواها نبرد نیست و میخواهد کاری کند که گایا و کریتوس هردو سقوط کنند(در افسانه ها یونان آمده که هیچکس و هیچ چیز حتی خدایان المپ نشین هم از سقوط مستقیم از قله المپ جان سالم به در نخواهد برد.چون سقوط از قله موجب باز شدن دروازه های تارتاروس و سقوط در آنجا خواهد شد)او با اذرخشی عظیم موجب سقوط هردو انها میشود.گایا به سختی دست خود را به لبه پرتگاهی میگیرد و کریتوس هم ناچار از او آویزان میشود.کریتوس از او میخواهد که مانع از مرگش بشود اما گایا در جواب میگوید:تو فقط یه وسیله بودی برای رسیدن به اهداف ما.تو فقط باید مارو ازاد میکردی که کردی..و در همین لحظه با رها کردن کریتوس موجب سقوط او به دنیای مردگان میشود.او بار دیگر درون رودخانه استیکس می افتد و همین موجب از دست رفتن تمامی قدرت ها و ویژگی های او میشود.ارواح مرده از او تغذیه میکنند و در نهایت او بی جان و بی رمق خود را درون اب غوطه ور میبیند.اما به هر سختی که شده او خود را از رودخانه بیرون میکشد.خود کریتوس هم تعجب کرده و باور ندارد که توانسته این کار را انجام دهد...







    اما در همین هنگام است که او متوجه میشود این بار هم او به اراده خود نتوانسته جان خود را نجات دهد.او این بار به دست روح آتنا نجات یافته.آتنا به سوی کریتوس می آید و با او هم صحبت میشود.آتنا میگوید:مرگ من به دست او باعث شد من به درجات بالاتری از هستی برسم.تونستم چیزهایی رو ببینم که تا پیش از این ممکن نبود.حالا بر خلاف قبل یقین دارم که زئوس باید نابود بشه.تا زمانیکه زئوس زنده باشه هیچ امیدی به نجات دنیا نیست،کریتوس تو باید اون رو نابود کنی.سپس کریتوس شمشیرهای خود را دوباره به دست میگیرد و قصد حرکت را دارد که آتنا فریاد میزند:برای نابودی زئوس ابتدا باید مرگ شعله المپ را رقم بزنی.کریتوس سه قاضی عالم مردگان رو نابود میکند و از زنجیر تعادل عبور میکند در همین راه او به پاندورا برخورد میکند.پاندورا که مدتها پیش مرگش رقم خورده از کریتوس طلب کمک میکند.کریتوس به شدت یاد دختر خودش سلیوپه افتاد.اما از کمک به او منصرف شد و شوق انتقام اورا به مسیر دیگری کشید.کریتوس پس از نبردی سخت و طاقت فرسا موفق میشود به هفایستوس برسد.هفایستوس آهنگر مخصوص خدایان است که در این لحظه به دنبال هیدیس بوده ا شمشیر المپ را به او بدهد اما در عین ناباوری کریتوس با خشم و کینه تمام شمشیر را از او میستاند و برای فرار از این جهنم اخرین قدم را برمیدارد..او پیوسته به دنبال فرار و یافتن راه خروج از این جهنم است اما نیرویی شر مانع از این کار میشود.دیری نمیپاید که کریتوس در میابد که هیدیس مانع خروج اوست.پس کریتوس و هیدیس در نبردی خت به مصاف هم میروند و کریتوس آسان تر از آنچه که تصورش را بکنید پسر سوم کرونوس را به قتل میرساند و با نابودی او نیرویی عظیم را تحت امر خود در می اورد.دنیای زیرین حالا بدون فرمانروا شد و هرج و مرج همه جارا فرا را گرفته.همین امر موجب میشود تا کریتوس هم به فکر یافتن سلیوپه و همسرش بیافتد.اما آتنا به او میگوید که برای این کار بعدا هم فرصت هست و او باید ابتدا به فکر زئوس و تایتان ها باشد.کریتوس در کمال شگفتی قان میشود و دنیای مردگان را رها میکند و به سمت الیمپوس حرکت میکند.او در میانه راه قله گایا را مشاهده میکند.گایا که همچنان خود را از لبه پرتگاه آویزان کرده از کریتوس طلب بخشش و میکند و التماس میکند که به او کمک کند اما کریتوس در جواب بازوی اورا با نهایت شقاوت قطع میکند و گیا به سختی سقوط میکند...








    کریتوس به راه خود ادامه میدهد.اما او به خوبی میداند که راه غلبه بر زئوس نابود کردن حامیان او در قدم اول است.پس ابتدا او به سمت گارد محافظین المپ یورش میبرد و با نابود کردن فرمانده آنها (پریسوس)موفق میشود ضربه سختی به آنها بزند.سپس نظر کریتوس به هلیوس جلب میشود.خدای روشنایی و خورشید که نابودی کردن او عواقب سختی برای الیمپوس در پی خواهد داشت.کریتوس در یکی از بی رحمانه ترین نبردهای بازی هلیوس را به سختی مورد ضرب و شتم قرار میدهد اما از مرگ او صرف نظر میکند.هلیوس در جواب میگوید:فکر نمیکردم که بچه کشی چون تو دل رحم باشد.؟!کریتوس هم در جواب فریاد میزند:بمیر!!! و در همین حال با دو دست خود گردن هلیوس را میشکند و سرش را از تنش جدا میکند.مرگی سخت و دردناک! عاقبت سخت رسید.با مرگ خدای خورشید جهان در تاریکی مطلق و ظلمات فرو میرود و زئوس خشمگین تر از قبل دستور میدهد که با تمامی توانتان به کریتوس بتازید و اورا نابود سازید.کریتوس اما گریزان از کشتارهای قبل به یاد حرف آتنا می افتد و در میابد که برای ناوبدی زئوس باید به شعله المپ دست پیدا کند.پس به سمت تالار شله حرکت میکند.اما در مسیر هرمس را ملاقات میکند.پیام رسان خدایان کریتوس را سرزنش میکند و اورا مورد تحقیر قرار میدهد و گذشته اورا به یادش می اندازد.کریتوس همانجاست که تصمیم میگیرد تا هرمس را به سختی بکشد اما در کمال شگفتی هرمس پابه فرار میگذارد و تا تالار شعله یک نفس فرار میکند.اما در نهایت کریتوس اورا در تالار گیر می اندازد و و به سختی اورا کتک میزند و در نهایت در وحشیانه ترین بخش ممکن هردو پای اورا از مفصل جدا کرده(دوباره با دست این کار میکند!) و کفش اورا به پا میکند و در نهایت هرمس انقدر در خون خود میغلتد که میمیرد.در همین زمان کریتوس در میابد که جعبه پاندورا درون آتش قرار دارد اماهرچه میکند موفق به خاموش کردن آن نمیشود.و ناگهان آتنا ظاهر شده و میگوید که تنها خود پاندورا توان خاموش کردن آتش را دارد و تو باید اتبدا اورا بیابی.و از همین جاست که کریتوس در جست و جوی پاندورا راهی سفری سخت از قبل میشود..








    کریتوس در ابتدا و پس از کشتاری سخت به هرا برخورد میکند.همسر زئوس کریتوس را تحقیر میکند و به او یاداوری میکند که باید اورا در کودکی میکشته و مانع از سرکشی او میشده.کریتوس هم در جواب میگوید:آخرین بار که تلاش کردی تا پسر شوهرت رو بکشی اون پسر شد بهترین محافظت!(اشاره به هرکول) و در همین جاست که کریتوس به هرا میگیود که اگر جای پاندورا به او بگوید او هم قول میدهد تا اورا نکشد.اما هرا با خشم فریاد میزند"چه طور جرئت میکنی؟ و هرا عقب میکشد تا محافظش کریتوس را نابود سازد..هرکول...هرکول که عنوان قهرمان المپ را یدک میکشد با نگاهی تحقیر امیز از کریتوس یمخواهد که راه رفته را برگردد و از مرگ دردناک بپرهیزد.اما کریتوس بی توجه به سخنان او به سختی با او درگیر شده و در نهایت با ترکاندن جمجمه او به زندگی اش پایان میدهد.اما هرچه به دنبال هرا میگردد او را نمی یابد.در نهای راهی نمیبیند جز دیدار با آفرودیته.افرودیته که الهه عشق و شهو*ت است از او میخواهد تا با او بماند و از زندگی اش لذت ببرد و به او قول میدهد تا لحظات خوشی را برای او رقم زده و جای خالی همسر و فرزندش را پر کند اما کریتوس فقط یک چیز میخواهد دیدار با پاندورا.پس افرودیته به او کمک میکند تا از طریق دروازه هوپریون به دیدار هفایتوس برود.هفایستوس که کینه دیدار قبلی را به دل گرفته به او میگوید تنها به یک شرط حاضر است تا جای پاندورا را به کریتوس بگوید.به این شرط که او به تارتاروس برود و سنگی افسانه ای را برای او بیاورد.کریتوس به تارتاروس میرود و با تنها تایتان باقی مانده وارد نبرد سختی میشود.او کرونوس را به زحمت شکست میدهد و موفق میشود سنگ مورد نظر را به هفایتوس برساند.هفایستوس سلاحی ارزشمند از ان سنگ میسازد اما سعی دارد تا کریتوس را نابود کند که کریتوس مانع از این کار شده و تلافی میکند.در نهایت هفایستوس در اخرین لحظات عمرش میگوید که پاندورا در لابیرنت درون باغ هرا زندانی شده..پس کریتوس بی درنگ به شوق پاندورا راهی باغ هرا میشود..








    کریتوس به هرا رسیده و اورا خفه میکند.هرا با ترس و وحشتی وصف ناپذیر جان میدهد و کریتوس موفق میشود تا پاندورا را ازاد کند.پاندورا ابتدا به کریتوس گوشزد میکند که برای مرگ شعله المپ ابتدا لازم است که زنجیر تعادل پاره شود.کریتوس بار دیگر در سفری سخت و طاقت فرسا موفق به انجم این عمل میشود.سپس هردو راهی تالار شعله شده و تلاش دارند تا شعله را خاموش کنند اما این کار تنها با قربانی شدن پاندورا میسر میشود.در حالیکه پاندورا اماده قربانی کردن خود میشود زئوس ظاهر میشود و نبردی سخت بین زئوس و کریتوس در میگیرد.در همین حال است که پاندورا با قربانی کردن خود شعله را خاموش میکند و جعبه نمایان میشود.کریتوس بی درنگ به سمت جعه میرود اما در عین ناباوری ان را خالی میابد.زئوس خنده ای تحقیر امیز تحویل کریتوس میدهد.کریتوس هم خشمگین تر از سابق به سوی او حمله ور میشود ولی ناگهان در گرماگرم نبرد گایا از راه میرسد اما زئوس و کریتوس هردو به شکاف سنگی موجود در قلب گایا پناه میبرند و در انجا به نبرد ادامه میدهند.ولی در کمال شگفتی کریتوس موفق میشود با استفاده از شمشیر المپ زئوس را به قلب گایا میخ کوب کند و مرگ هردو انهارا رقم بزند..کریتوس که حالا هردو دشمن خود را نابود کرده به فکر..به فکر..او اصلا دیگر چه میخواهد؟او فقط انتقام میخواست که ستاند..پس دیگر چه؟کریتوس در همین ندیشه بود که ناگهان روح زئوس به او حمله ور میشود و اورا وارد دنیای وهم و خیال میکند.زئوس هم مانند ارس اورا به صحنه قتل همسر و دخترش میبرد اما در کمال شگفتی روح پاندورا به کریتوس نیرو میبخشد تا بار دیگر در دنیای خیال خود جان همسر و فرزندش را نجات دهد..اما حادثه ای عجیب رخ میدهد..این وهم و خیال نیست.انها ارواح واقعی همسر و دختر کریتوس بودند.و پس از این همه سال ان دو به کریتوس میگویند که او بخشیده شده و دیگر کابوسی نخواهد داشت.توبه او پذیرفته شده.کریتوس ناگهان هوشیاری اش را به دست می اورد.و با نهایت صلابت به نبرد با زئوس بر میخیزد.نبردی سخت شکل میگیرد اما کریتوس حالا مرد سابق نیست..او نیروها و توانایی های متفاوت تری را به سدت اورده و در نهایت موفق میشود به زندگی زئوس پایان دهد و روح اورا هم به سختی شکست دهد...کریتوس حالا همه انها را از بین برده..او انتقامش را گرفته...و حالا..








    ناگهان آتنا ظاهر شده و از کریتوس میخواهد نیروی درون جعبه را به او بدهد.اما کریتوس به او میگوید جبه خالی بوده.ولی اتنا باور نمیکند.اتنا میگوید در اغاز افرینش جهان وقتی زئوس مامی پلیدی هارا درون جعبه قرار داد من نیز امید را درون جعبه قرار دادم.و زمانیکه تو در جعبه را گشودی امید به نزد تو امد و پلیدی به نزد المپ نشینان.و تو اکنون باید ان را من دهی تا بتوانم دنیا را نجات دهم.اما کریتوس که به هیچ کس اعتماد ندارد شمشیر الیمپوس را در بدن خود فرو میکند و جان میدهد.در نهایت امید هم در سراسر جهان پخش میشود.اتنها هم خشمگین تر از قبل شمشیر را از بدن او خارج کرده و اورا رها میکند..کریتوس حالا میتواند در دنیایی دیگر همراه همسر و دخترش باشد.او دیگر برده نیست..او دیگر خدا نیست..او دیگر انتقام جو نیست..او حالا یک مرد ازاد است...









    پایان داستان..

    قسمت بعدی : برسی اجمالی تمامی بازی های سری G.O.W از هر نظر

    در پناه حق
    یا علی
    ویرایش توسط LONE WOLF : 01-06-2016 در ساعت 08:01 AM
    8 کاربر مقابل از LONE WOLF عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. El Niño (01-06-2016), Hamid (01-06-2016), TARANTULA (01-06-2016), The Fallen (01-06-2016), The Shadow (01-06-2016), The-Game (01-06-2016), mahdy77 (01-06-2016), Вαңгαмi (01-06-2016)
    امضای ایشان

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. |مقـــاله| 12 بازی* انحصاری کنسول*ها که آرزوی بازی کردن آن*ها در پی*سی را داریم!
    توسط Black Hawk در انجمن نقد ، پیش نمایش و مقالات بازی ها
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 03-15-2015, 09:08 AM
  2. |نقـــد| بررسی بازی WWE2k 15 | رینگ شکسته
    توسط Black Hawk در انجمن نقد ، پیش نمایش و مقالات بازی ها
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 01-12-2015, 10:07 AM
  3. |نقـــد| بررسی بازی ایرانی Fool or Cool
    توسط Black Hawk در انجمن نقد ، پیش نمایش و مقالات بازی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11-19-2014, 08:24 PM
  4. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: 08-31-2013, 10:24 AM
  5. » 5 بازی برتر چلسی در فصل 13-2012
    توسط S.H.A.Y.A.N در انجمن مقالات اختصاصی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 06-01-2013, 07:31 PM

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای ایران دبلیو دبلیو ای محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد