تیتراژ :
پالایش و کاتارسیس ارسطو به کنار ، از آلن دلون سامورائی بگیرید تا همفر بوگارت داشتن و نداشتن یا حتی
جوکر ، همه شان (( آدم بده )) فیلم بودند ، برای کسی زیر باران آواز نمیخوانند ، در گندم زارها به دنبال
معشوقشان نمیدوند ، دفترچه خاطراتشان به اشک های عاشقانه مزین نیست ، زیر نور شم برای کسی چشم
خمار نمیکنند ، چون بد هستند ، بدها مثل آب مشــ ــروب میخورند ، مثل لوکوموتیو دود سیگار بیرون میدهند ،
قید و بند اخلاقی هم برایشان معنایی ندارد ، به فکر پیری و کوری هم نیستند ، هر چه قدر (( بد )) تر ، جذاب تر ؛
همین است که کل سه گانه شوالیه تاریکی ، بتمن ، مرد اول گاتهام همیشه زیر سایه آدم بدهایش قرار گرفته ؛
چرا سیگار کشیدن همفری بوگارت هوش از سرمان میبرد؟ چرا ریچارد وید مارک بی نظیر بود اما جیمز گاگنی به
دلمان نمی چسبید ؟ چرا جانمان برای هانیبال لکتر در میرود؟ این آدم خوار روان پریش؟ به شخصه لذت میبردم
وقتی که هاپکینز پلیس هارا یکی پس از دیگری مچاله میکرد! هنوز هم شیفته حیله های زنانه استون در غریزه
اصلی هستم و بی صبرانه منتظرم یک بار دیگر گلن کلوز را در آن سکانس نفس گیر (( جذابیت مرگبار )) ببینم،
آدم بدها قود خاص خودشان را دارند ، در دنیای آنها هپبورن یک زن مغرور لایق ستایش نیست ، مونرو یک زن
ساده دل زیبا رو نیست ، پرچم ایالات متحده مقدس نیست ، پاپ جانشین مسیح نیست ،بهشت نهایت تعالی
انسان نیست ....دنیای آنها هرکدام تعریف خودش را دارد ، بدهایی که تنها چالش ، مدینه فاضله روتین محور
آرمان شهرهای انسانی هستیند ....دوستشان داریم چون .... نه ، منتظر ادامه جمله نباشید ، ادامه جمله با
خود شماست ، اینکه چرا دوستشان دارید ، اینکه چرا کاریزما آنها تا به این حد زیاد است ، جوابش با شماست
نه این نوشته .....
پرده اول: ارسطو ، افلاطون ، جوکر و دیگران
سکانس یکم : آیه های زمینی مرد تنهای خدا
پروتاگونیست ( protagonist ) : مهمترین شخصیت فیلمنامه که مخاطب در درجه اول با او همذات پنداری میکند ،
پروتاگونیست همان کسی است که کنش را برای حل مسئله به پیش میبرد ، نام های دیگر پروتاگونیست ؛
قهرمان ، شخصیت اصلی و شخصیت محوری است. این واژه در یونان باستان به معنا سخنور اصلی در مباحثه یا
مجادله است ، در واقع این پروتاگونیست است که موجب خلق رابطه بین دیگر کاراکترا و دنیای خود میشود و
شخصیت های دیگر به واسطه رابطه با پروتاگونیست وارد داستان میشوند.
قهرمان ( hero ) : مهم ترین الگوی یونگی برای خلق یک داستان فی النفسه کهن الگوی قهرمان است ، قهرمان
تجسم فردیست که جستجویی را بر عهده میگرد و در این راه با موانع مشکلات بسیار رو به رو میشود و در اخر او
به دلیل توان ذهنی ویژه و توان فیزیکی منحصر به فرد خود بر تمام مشکلات غلبه کرده و بی همتا میان همنوعان
خود جلوه میکند
ضد قهرمان ( anti hero ) : شبه قهرمانی که تمامی ویژگی های قهرمان را به همراه ندارد و عموما دارای
مشکلاتیست که در شان یک قهرمان نیست و همین موجب میشود که او یک پله از مردم عادی برتر و چند پله از
قهرمان پست تر باشد، عموما نماینده قشر خاصی از انسان هاست که عقاید خاصی را دنبال میکنند و در ادبیات
غالبا حاصل صنعتی شدن جوامع و فروپاشی ارزش و باورهای سنتی است.
آنتاگونیست ( antagonist ) : کسی که بیش از همه تمایل دارد تا از رسیدن قهرمان به هدفش جلوگیری کند ،
اکثرا ادم بدی است که رو در روی قهرمان می ایستد ، آنتاگونیست پیش از آنکه تهدیدی برای جامه باشد
دشمنیست برای قهرمان که دقیقا معکوس وی عمل میکند ، چه عقیدتی چه در عمل .
از چینش تعاریف بالا در کنار یکدیگر میتوان دریافت که عملا تنها راه تزریق جذابیت به ذات روتین قهرمان داستان
خلق یک ضد قهرمان کامل است که موجب ایجاد چالش در مسیر وی گردد و این داستان را از یک مبارزه ساده به
یک رقابت ( rival ) بدل کند، اما سوالی که در همین ابتدا پیش می آید این است که آیا قهرمان ذاتا محبوب است
و ضد قهرمان منفور؟ اگر جای این دو عوض شود چه خواهد شد؟
سکانس دوم : تفکری به وسعت یک جمجمه
" اولی می ، برای باران خدا را شکر که به ما کمک کرد این پیاده رو ها رو تمیز کنیم ، حالا من ساعت های زیادی
کار میکنم ، فشار زیادیه ، اما من رو مشغول نگه میداره ، توی شب همه جور حیوونی بیرون میاد ، فاحــ ــشه ها
،جاکــ ــش ها ، معتادها ، مرض و فساد ، یه روز یه بارون درست و حسابی این خیابونا رو میشوره. روزها ادامه
پیدا میکنن ، اونا تموم نمیشن......
43 میلیون آمریکایی به نیکسون رای دادند و او را به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده برگزیدند ، فعلا کاری به این
حماقت ندارم ؛ قطعا کاری به کار ترور کندی هم ندارم و قصد پرداختن به رسوایی واتر گیت هم ندارم ، میخواهم
چند کلمه ای در مورد دومین جمهوری خواه موفق تاریخ سیاسی ایالات متحده بنویسم ( با حسب این که لینکلن
موفق ترین جمهوری خواه تاریخ آمریکا بوده ) بله ، درست حدس زدید ، رونالد ریگان ؛ اگر کلینتون و یتلستن روزی
در کنار هم رو به دوربین لبخند میزدند به دلیل سیاست های افراطی ریگان بود ، ریگانی که آمریکای به ظاهر لت
و پار را ترمیم کرد و دوباره پنجه در پنجه کومونیست ها انداخت و اغراق نکرده ام اگر بگویم آمریکای ریگان فاتح
مطلق این نبرد بود ، صنعت سرگرمی دوره ریگان متفاوت تر از میشه جلوه میکرد ، شاید صفت (( بیش از حد
کاتولیکی )) صفت مناسبی باشد اما به لطف حضور ریگان و اضافه کردن چاشنی میهن پرستی به تمامی
محصولات وقت ایالات متحده این صفت اکنون تنها (( ریگانیسم )) خطاب میشود، ( اجازه دهید یک مثل کوچک
بزنم ) قطعا بسیاری از ما فیلم کمدی vacation را دیدیم ، فیلمی موفق که داستان یک پدر نسبتا دست و پا
چلفتی را روایت میکند که میخواهد خانواد خود را به تعطیلات ببرد و با انها حسابی خوش بگذراند ، فیلمی از
همه جهت عادی و طبیعی که یک نسخه بازسازی شده از فیلمی با همین موضوع و به همین میزان موفق بود
اما نسخه 1983 به مراتب جنجالی تر و تاریخ ساز بود ، شاید قضیه یک پدر دست و پا چلفتی یک موضوع کلیشه
ای و بی مزه باشد که دیگر تکراری شده اما در دوره ریگان چنین تصوری هم گستاخانه بود ، ریگان با همان تصور
سنتی مرد سالاری خود سعی در ترسیم حد و حدودی خاص برای هر خانواده امریکایی بود و ان را ایده ال
امریکایی خطاب میکرد ، ب طبع ان غالب محصولات دوره ریگان همین ویژگی را به همراه داشتند ، مردان کامل و
خانواده دوستی که دچار اشتباه نمیشوند و شدیدا به بنیان خانواده باور دارند اما فیلم کمدی vacation عملا یک
دهن کجی به این عقیده بود ، این فیلم به قدری در ان ماه ها سر و صدا کرد که بعدا ذکر شد که ریگان از دیدن
فیلم شدیدا خشمگین شده و لب دشنام گشود و از خداوند خواسته که اعضای سازنده این فیلم را لعنت
کند....مشخص است که ریگان تحمل چنین رفتارهایی را در ابعاد گسترده نداشت پس تغییر ناگهانی کاراکتر
dr.doom در سری کمیک های fantastic four و رفتار عجیب غریب سوپــ ــر من و لکس لوتر هم بگذارید پای
اصلاحات اجباری ریگان در ان دوران ، رخنه عقاید ریگان ( ولو به زور ) به صورت گسترده در صنعت تصویری و
سرگرمی امریکا کاملا قابل رویت بود ، حتی تبلیغ های تلویزیونی هم کاملا تغییر کرده بودند و زبان تند ریگان در
متن انها قابل روئت بود ، مثلا ان تبلیغ معروف مقابله با پخش مواد مخدر در جامعه یا حتی ان تبلیغ فوق العاده
مشهور ممنوعیت روابط نامشروع جنــ ــسی ( بگذارید تبلیغ آخری را برایتان شرح بدهم ) :
مدیر مدرسه دست پسر دانش آموز را گرفته و او را به سمت یک اتاق هدایت میکند ، دختری دانش اموز انجا
حضور دارد ، هرسه وارد یک اتاق میشوند و مدیر با عصبانیت تمام شروع به صحبت میکند.
_ شما دو تا احمق هیچ میدونید چه خطری شما رو تهدید میکنه ؟ هزاران بیماری کشنده مقاربــ ــتی جنسی از
جمله سلفیس ، همچنین احتمال تولد یک بچه نامشروع !! شما میخواید با این گناه بزرگ چه کنید؟ این کار شما
خدا رو ناخشنود میکنه و اصلا یک ایده آل امریکایی نیست...
ریگان چون خود از جنس هالیوود بود به خوبی میدانست چگونه باید درون استدیو های نفوذ کرده و سران گلدن
مایر و وانر براس را به خود جلب کند، اینگونه بود که اکثر محصولات صوتی تصویری وقت کاملا تحت تاثیر ریگانیسم
قرار گرفته بود.سیاست ریگان به ظاهر ساده بود، اما توضیح ان کمی وقت میطلبد ، او شدیدا خواتسار بازگشت
مفاهیم خیر و شر به خواستگاهشان بود ، یعنی آدم بدها بد باشند چون ذاتا پلید هستند ( یعنی وجود یک بد
بی دلیل ) و خوب ها ذاتا خوب باشند چون مادرزاد پاک و نیک سرشت هستند ، اینگونه شد که ان سالها
بسیاری از کامیک بوک ها در ترسیم ضدقهرمان های خود غییر ایجاد کردند و بسیاری از ان ادم بدهای جذاب
تبدیل به انتاگونیست های احمقی شدند که بی دلیل میخواستند همه را قتل عام کنند و سرگرمیشان هم نسل
کشی بود ، در سمت دیگر هم قهرمان های هم تبدیل شدند به یک مشت میهن پرست که با ایمان به خدا و
اعتقاد به پرچم مقدس به مبارزه شر میروند و در نهایت پیروز میشوند...این خواسته اصلی ریگان بود که مفاهیم
تا به این حد ساده شوند و عملا نمیخواست تصویری خلاف این عقیده خلق شود چون باور داشت با این کار عملا
امکان جرقه ایجاد یک تفکر انحرافی گرفته میشود ، او باور داشت با این کار ذهن امریکایی محصور در حصار ایده ال
امریکایی میماند و دیگر هوس سرک کشیدن به دنیای کومونیست ها را نمیکند چون انها مادر زاد کافر بوده اند و
یک مشت وحشی هستند، او باور داشت انسان ذاتا موجودی اسیب پذیر و سست ارده است که ممکن است
هر لحظه به یک دلیل خاص تغییر عقیده دهد ، پس او بید کاری کند که مفهوم اید ال امریکایی در ذهن هر
امریکایی نهادینه شود ، انقدر محکم که هیچکدام از انها دلشان با اشک تمساح یک کومونیست نلرزد ...کسی
چه میداند وحشت افراطی او از کومونیسم او را به چنین شخصی بدل کرده بود ، شاید هم تنها راه خروج امریکا از
بحران وقت همین افراطی گرایی بود ....در هر صورت بد های بی دلیل و کفار مادر زاد دوران ریگان تمام شدند
چون ذهن کمتر کسی اکنون محصور در ایده ال امریکایی است و حالا غالب مردم به دنبال انگیزه و داستان یک
کاراکتر هستند ، نه صرفا کاریزمایی که به واسطه تمرینات سخت بدنی و عکسی با پس زمینه پرچم ایالات
متحده به وجود امده......
پرده دوم : آشغال های دوست داشتنی
سکانس اول : برزخی ها
“ مثل اونها حرف نزن ، تو مثل اونها نیستی! حتی اگه دوس داشته باشیم اونا تو رو از خودشون نمیدونن ، برای
اونا تو فقط یه موجود عجیب و غریبی ، مثل من .الان بهت احتیاج دارن اما وقتی کارشون باهات تموم شه ، طردت
میکنن ، مثل یه جذامی ، میدونی ، یه نگاه به موازین اخلاقی و قوانین انسانی شون بنداز ، همش یه شوخیه ،
مسخره اس ، یه سری شعار مضحکه ، با اولین مشکلی که به وجود بیاد همش رو میذارن کنار ، اونها فقط به
اندازه ای خوبن که دنیا بشون اجازه میده ، میتونم بهت ثابت کنم . وقتی این .... مردم متمدن توی وضعیت
بحرانی قرار بگیرن حتی حاضر میشن همدیگه رو بخورن فهمیدی؟! .... من هیولا نیستم ، من فقط جلو تر از
برنامه عمل میکنم و یه وضعیت بحرانی به وجود میارم.
آدم بدهایی که به دلیل عقاید خاص خود ، دیگران را موجوداتی پس دیده و تلاش میکنند به هر راه ممکن برتری
خود و باورهایشان را ثابت کنند ، فرمولی ثابت برای خلق یک انتاگونیست جذاب که اگر مقداری فن بیان هم
چشانی کار بدمن داستان شود نتیجه ضدقهرمانی خواهد بود بی نهایت خاص که میتوان هزاران خط در وصف او
نوشت ، این کلیشه دنیای سرگرمی است و در wwe بیش از هرجایی دیگری جواب میدهد ، اما این آنتاگونیست
ها انواع مختلفی دارند ، به طور مثال منکایند !! میک فولی با هنرمندی تمام کاراکتری خلق کرد که صرفا به دلیل
شکست های خود در صنعت پرو رسلینگ سرخورده شده ، او از کودکی عاشق این رشته بوده اما هیچگاه به
انچه که لایقش بوده نرسیده پس در نهایت از شدت خشم به جنون میرسد و منکایند خلق میشود ، قطعا
هوادارن پرو رسلینگ به یاد دارند او چگونه مقابل جیم راس شروع به فلسفه بافی کرد و در نهایت او را مقابل
دوربین آتش زد !! مایک استایل این اجازه را به استار میدهد تا کاراکتر و انگیزه خود را شرح دهد ، و عملا یونیورس
را جذب خود کند ، اما فراموش نکنیم که تحسین کردن با محبوبیت تفاوت دارد ، کاراکتری مثل منکایند هیچگاه
انتاگونیست یا ضدقهرمان نبوده بلکه حاصل لبریز شدن یک استار پیش تر محبوب بوده که حالا با این سر و شکل
نمود پیدا کرده ، پس به هیچ عنوان نمیتوان او را یک بد من دانست ، همانگونه که کین هیچگاه یک استار تمام
هیل نبوده ، کین صرفا خشمگین از اولووشن ناگهان طغیان کرده و شروع کرده به سرکشی ، او هیچگاه در جهت
مخالفت با یک استار فیس خاص تجهیز نشده ( با چشم پوشی از فیود کوتاه مدت او با آندرتیکر در ادوار متفاوت )
بلکه خسته از وضعیت قبلی خوب تصمیم به تغییر گرفته و این تغییر به قیمت خودکامگی او تمام شده ، دقیقا مثل
منکایند و یا حتی هیث اسلیتر ، در این حالت او نه آنقدر رذل است که هیل باشد نه انقدر کاریزما دارد که فیس
باشد در واقع خصوصیات منحصر به فرد کاراکتر باعث میشود که طرفدار خاص ( هرچند اندک ) خود را داشته باشد
، برای توضیح بهتر این وضعیت اجازه دهید بازهم به دنیای کامیک بوک رجوع کنیم ؛ کاراکتر رابین در واقع به عنوان
یار کمک بتمن خلق شد ، اما توسعه این کاراکتر موجب خلق چند شخصیت دیگر با نام های نایت وینگ و ردهوود
شد که هرکدام خواستگاه متفاوتی داشتند ، نایت وینگ همان رابین جوان بود که حالا دقیقا مثل باور های بتمن
با جرم و جنایت مبارزه میکند اما به صورت انفرادی چون شدیدا مغرور است اما رد هوود جوانی بود با نام جیسون
تاد که در دوره ای لباس رابین را میپوشید و تحت تعلیم بروس وین تبدیل به یک وجلنتی شده بود ، اما جوکر او را
اسیر کرد و تا سر حد مرگ شکنجه میکند و در نهایت تاد روی دستان بتمن جان میدهد ، اما در واق تاد نمرده و
این بار با نقابی قرمز رنگ به گاتهام بازمیگردد ، با نام redhood یا نقاب سرخ ، تاد عملا شکست سیاست های
بتمن را به چشم خود دیده و باور دارد که جوکر هر چه قدر هم در تیمارستان آرکام بستری باشد تغییری در
وضعیت او به وجود نخواهد امد ، در واقع تغییری در هیچ یک از شرور های گاتهام ایجاد نخواهد شد چون بتمن به
جای حذف انها ، صرفا انها را گیر انداخته و بازداشت میکند ، اما انها به هر طریقی بازگشته و دوباره به شرارت
ادامه میدهند ، این باور تاد بود پس تاد تصمیم به قتل اشرار گاتهام گرفت و این مسئله او را مقابل بتمن قرار داد
.... خوب ...ایا باور های تاد درست است؟ بله تا حدود زیادی درست... اما اینکه این باورها ما را شیفته او میسازد
یا او را منفور میکند به علایق مخاطب بستگی دارد و خط سیر داستانی ، اینکه گاهی اوقات بنا به حوادث موجود
کاراکتر محبوب میشود و گاهی به شدت منفور، ردهوود یه کاراکتر منحصر به فرد اما معلق است که در صورت لزوم
فیس یا هیل میشود مثل کین و یا منکایند و یا هیث سلیتر که در دوره ای به شدت محبوب بودند و در دوره ای نه
چندان محبوب و بضا منفور ، اما اصولشان ثابت است و صرفا قرارگیری انها در استوری لاین مناسب است که
شدت میزان ری اکشن مخاطب را رقم میزند...
سکانس دوم : انقلابی یا آنارشیست ؟!
" عصر به خیر لندن، اجازه بدید ابتدا به خاطر قطع برنامه ها ازتون عذرخواهی کنم، من هم مثل خیلی از شماها
راحت تر بودم که از ارامش زندگی روزمره ام لذت میبردم ....دارای ارامش خانوادگی بودم و این رویه هر روز برام
تکرار می شد ... من هم مثل هر آدم دیگه ای از این چیزها بذت میبرم ، ولی به خطر یادبود زیزان از دست رفتمون
و بهخاطر یاد آوری اتفاقات مهم گذشته که معمولا به مرگ یا سرنوشت خونین یک نفر ختم شده این تعطیلات رو
گرامی میداریم. فکر میکنم بتونیم به خاطر ادای احترام به پنجم نوامبر که متاسفانه زیاد تو خاطره ها نمونده
کارهای روزمره مون رو کنار بزاریم و گپی کوتاه باهم بزنیم.مشخصا افرادی هستند که دوست ندارن ما باهم
صحب کنیم، من فکر میکنم حتی در همین لحظه دستوراتی پشت تلفن ها فریاد زده میشخ و افرادی با اسلحه
تو راه اومدن به اینجا هستن.میپرسید چرا؟ چون زمانی که از چماق به جای زبان استفاده میشه کلمات همواره
قدرت خودشون رو حفظ میکنند. برای شخصی که هنوز به درتس میبینه حقیقت روشنه و حقیقت اینه که یه
چیزی تو این کشــ ــور واقعا غلطه! اینطور نیست؟ ظلم و بی عدالتی ...تعصب و بیدادگری ..جالب اینجاست حالا
که فقط برای یکبار فرصت چنین برنامه ای با موضوع تفکر و صحبت در مورد آزادی پیش اومده ... باید با سانسور و
نظارت نــ ــظام مواجه بشید که به اجبار خواستار دیده نشدن این برنامه است . چه طور این اتفاق افتاد؟ چه
کسی رو باید سرزنش کرد؟ خب قطعا افرادی هستند که در این مورد مسئولیت بیشتری نسبت به بقیه دارند و
اونها باید جوابگو باشند... اما لازمه که باز هم گوشزد کنم اگه دنبال مقصر واقعی میگردید باید برید و تو آینه هاتون
پیداش کنید ! من میدونم چرا دست روی دست گذاشتید. میدونم که ترسیدید. تو این دوران کیه که نترسه ؟ جنگ
، وحشت ، مریضی .... در اینجا هزاران بهانه وجود داره که بی مسئولیتی تون توجیه کنه و منطق شما رو از کار
بندازه. وحشت بهترین مردان ما رو در برگرفته و واهمه های درونی تون شما رو ترغیب کرده که به دامن صدراعظم
«« آدام ساتلر »» پناه ببرید .اون به شما وعده داده که به خواسته هاتون رسیدگی میکنه ،اون به شما وعده
رسیدن به صلح و ارامش رو داده و در عوض ازتون سکوت و فرمانبرداری بی چون چرا خواسته ، شب گذشته من
به این سکوت پایان دادم. شب گذشته من اون عمارت قدیمی رو ویران کردم تا به این کشور چیزی رو که فراموش
کرده یاداوری کنم ، چهارصد سال پیش یک شهروند محترم میخواست کاری کنه که پنجم نوامبر برای همیشه در
اذهان ما باقی بمونه .او امیدوار بود که انصاف و عدالت و ازادی مفاهیمی بشوند که در ذهن جهانیان فراتر از
کلمات باقی بمونه و باعث روشن بینی در نوع بشر بشه ، پس اگه شما چیزی نمی بینید ... اگه جنایات این حکــ
ــومت هنوز براتون مسجل نشده ، بهتون پیشنهاد میکنم پنجم نوامبر رو فراموش و ساده از کنارش عبور کنید ...
ولی اگه شما چیزی رو که من می بینم می بینید ، اگه چیزی رو که من حس میکنم احساس می کنید و در
نهایت اگه خواهان چیزی هستید که امثال من به دنبال اش هستند ... ازتون درخواست میکنم درست یکسال بعد
در همین در همین شب ... جلوی دروازه های ساختمان پارلمان در کنار من بایستید و باهم به اونها نشون بدیم
که پنجم نوامبر هرگز و تا ابد فراموش نخواهد شد.
تغییر مسیر زندگی به طور ناگهانی در اثر یک حادثه خوشایند یا ناگوار موجب ساخت یک پرسوناژ جدید میشود ،
اما اینکه این حادثه تا چه میزان مهم بوده و تاثیرش روی کاراکتر تا چه اندازه است تعیین میکند ما با چه جور
شخصیتی طرفیم ، یک کاراکتر معلق دیگر که چندان توسعه نیافته یا یک اسپارتاکوس جدید که شجاعانه تصمیم
گرفته به قلب ظلمات بتازد ؟ در مورد اولی به قدر کافی روده درازی کرده ام اما دومی از ان دست شخصیت هایی
است که نباید به راحتی از کنارشان رد شد...این دست شخصیت ها غالبا قهرمانانی هستند که چندان شباهتی
به قدیس های کلیسا ندارند، انها اعمال شریرانه انجام نمیدهند اما در صورت لزوم به آیه چشم در برابر چشم
انجیل عینیت میبخشند، شاید مالکوم ایکس مثال مناسبی باشد ، مردی که بخشی از زندگی او الهام بخش
میلیون ها رنگین پوست در سطح جهان شد و جرقه ای بود بر آغاز سری کمیک بوک معروف و محبوب X-men ...
مالکوم عقیده به عکس العمل متناسب با عمل انجام شده داشت ، اگر سفیدپوست ها ما را هدف گلوله قرار
میدهند پس ما هم باید به صورت مسلح به آنها حمله کنیم ، اگر سفیدپوست ها مارا شیطان خطاب میکنند ،
پس ما هم باید آنهارا شیطان بدانیم، این عقده مالکوم بود ، او باور داشت باید خشونت را با خشونت پاسخ داد
اما کمی آن طرف تر ، مارتین لوتر کینگ قرار داشت ، یک رنگین پوست دیگر که خلاف مالکوم سابقه هیچگونه
فعالیت مدنی/سیاسی نداشت و کاملا برعکس مالکوم بر اصل صلح طلبی و اعتراض عاری از خشونت باور
داشت، هردو آنها شاید در نظر اول برای یک هدف تلاش میکردند اما در بطن قضیه تفاوت عمیقی وجود داشت ،
مارتین به برابری حقوق نژاد ها باور داشت در حالیکه مالکوم عمیقا به پستی سفیدها ایمان پیدا کرده بود و تنها
راه رستگاری را نه در برابری حقوق بلکه در تلافی قرن ها ظلم سفیدها علیه سیاهان میدید ، اما در نهایت هردو
انها ترور شدند هرچند مالکوم زودتر و به مراتب وحشیانه تر ترور شد ، هرچند حتی اکنون هم تعداد کثیری از
اقشار جامعه از تفکر امثال لوترکینگ دفاع میکنند اما حقیقت این است که این مالکوم بود که تاثیر بیشتری روی
حقوق رنگین پوستان گذاشت ، این مالکوم بود که برای اولین بار لغت African/America را ابداع کرد ، این مالکوم
بود که برای اولین بار از برتری نژادی سیاهان سخن گفت ، این مالکوم بود که برای اولین بار سیاهان را دعوت به
مبارزه کرد ، این مالکوم بود که برای اولین بار یک سخنرانی علیه آپارتاید در یک اجلاس ارائه داد ، این مالکوم بود
که برای اولین بار در رسانه حاضر به صحبت علیه سیستم وقت شد و.... مالکوم تمثال یک قهرمان بود ، او اولین
کسی بود که توانست قشر رنگین پوستان آمریکا را متحد سازد ، او نقطه مقبل لوترکینگ بود ، او آتشین سخن
میراند ، از حمله به هیچ چیز و هیچ کس هراسی نداشت و همچون یک گلادیاتور تا سرحد مرگ مبارزه میکرد ، او
با دشمنانش مدارا نمیکرد حتی با سیاست های رسانه ها هم پیش نمیرفت ، او مثل اکثر اعضای جمعیت امت
اسلام ( جمعیت مسلمانان سیاهپوست ایالات متحده ) مخالفت خود را با سیستم اشکارا بروز میداد و همواره
علیه سیستم میکوشید...اما چرا اکنون به نظر لوترکینگ محبوب تر است؟
قهرمان قرار است تصویری باشد از آنچه که طرفدارش میخواهد باشد اما نیست ، حال آنکه تواناییش را ندارد یا
اینکه شجاعت کافی را ندارد! زمانیکه مخاطب فیلمی را به تماشا مینشیند دیگر خبری از تظاهر کردن نیست ، او
از مچاله شدن آدم بده کیف میکند و حد الامکان در مورد لزوم مذاکره بین قطبین درگیری و از این دست مذخرفات
به زبان نمی اورد چون اینجا ، جای این حرف ها نیست ، رینگ کشتی کج هم دقیقا یک همچین جائیست ،
رینگی چهارگوش که قرار است در ان مبارزه ای را به تماشا بنشینیم ، پس قهرمان سازی در این بیزینس به
شکل کلاسیک هدایت میشود و قاعدتا قهرمن و ضدقهرمان وجهه سنتی خود را حفظ میکنند ( حداقل در آغاز
استوری لاین ) ، استوری رئیس بد هم مِن جمله استوری های پرطرفدار و سنتیه صنعت سرگرمیت ، جائیکه یک
ابرقدرت توسط یک قهرمان به ظاهر معمولی به چالش کشیده میشود اما این ابرقهرمان نه با تکیه به قدرت ایمان
و گفتگو بلکه به شیوه [ موشک جواب موشک ] مبارزه با لوژ نشینان را آغاز میکند، نتیجه میشود اینکه این
قهرمان هرچه قدر هم از دایره قانون خارج شود و خلاف ان عمل کند به شرط انکه در جهت ضربه زدن به ابرقدرت
های پلید باشد ایرادی نداشته و محبوبیت قهرمان فزونی هم میابد ، شاید ملموس ترین مثال آن در صنعت پرو
رسلینگ استون کلد استیو آستین و آن فیود طولانی مدتش با وینست کندی مکمن بود ، استین در دشمنی با
مکمن از انجام هیچ کاری فرو گذار نکرد ، از حمله به او در بیمارستارن تا شکست پایش تا بتن ریختن در
ماشینش تا کتک زدن او در هر وقت ممکن و... اینها اعمال یک قهرمان نیستند اما موجب محبوبیت آستین شدند
و به شخصیت او شکل دادند ، آستین مثل مالکوم بی پروا بود و دم از یک انقلاب میزد ، از سقوط وینس مکمن و
نابودی این سیستم، آستین به هیچ عنوان یک قهرمان نبود و اصلا چیزی به عنوان قهرمان را هم قبول نداشت اما
محبوب بود چون علیه یک ابَر پلید قرار گرفته بود و مین از او یک بت ساخته بود ، همین موارد سالها بد به ترتیب
در تریپل ایچ ، سینا و پانک هم روئیت شد اما هیچوقت هیچکدام به ماندگاری آستین نشدند چون آستین کامل
ترینِ ممکن بود ، او بی پروا سخن میگفت و بی هراس مشت میزد ، این دست شخصیتها به شدت محبوب
هستند البته فقط و فقط تا زمانیکه پنجه در پنجه big brother بیاندازند.....
سکانس سوم : تطهیر کنندگان کاریزماتیک
" شما آدم هایی مثل من رو میخواین که انگشت لعنتی تون رو طرفش بگیرید و بگید : این آدم بده است... شما
خوب نیستین ، فقط بلدین چه طور قایم شید ، چطور دروغ بگید. من همچین مشکلی ندارم ، من همیشه
راست میگم ، حتی وقتی دروغ میگم...
افرادی که نه تنها نظام قضایی بلکه کل جهان آفرینش را به هیچ چیزشان حساب نمیکنند ، موجوداتی از جهنم
برگشته ای که تعریفی از خوب یا بد برایشان وجود ندارد و اگر اراده کنند میتوانند حمامی از خون به راه بیاندازند
،پایبند به قوانین خود هستند و از تعاریف سنتی قهرمان و ضدقهرمان فاصله زیادی دارند ، اشتباه نکنید این افراد
خاکستری یا نیمه قهرمان نیستند ، بلکه آنها فراتر از این چارچوب خلق شدند و برای دوست داشتنشان باید صرفا
شیفته خلقیات منحصر به فردشان باشید نه آرمان های شعارگونه کامیک بوکیشان ، پانیشر شاید مناشب ترین
مثال برای این دسته از افراد باشد ، نظامی کهنه کار ارتش که در غم از دست دادن خانواده اش تبدیل به یک
بولدوزر انسانی میشود و تمامی اعمال شریرانه تبهکاران را به وحشیانه ترین روش ممکن پاسخ میدهد ، منتها
اگر کسی در این راه مقابل او قرار بگیرد( چه قهرمان و چه شرور ) همگی سرنوش یکسانی خواهند داشت، آن
هم مرگ به دست پانیشر، پانیشر دوست و دشمن تا زمانی برایش معنی دارد که به پرو پایش نپیچید و او را ازار
ندهید وگرنه مثل یک حیوان اهلی سلاخی خواهید شد ، همانگونه که در یک شماره خاص پانیشر تمامی
ابرقهرمان های مارول را کشت و یکی پس از دیگری آنهارا نابود کرد ، او ضعف سیستم قضایی را به چشم خود
دیده و عملا هیچ گونه اعتمادی به این سیستم ندارد پس او خود تصمیم میگیرد به صورت خود مختار عدالت را
اجرا کند، در این نظام او هم قاضیست ، هم وکیل ، هم مامور ، هم جلاد ... و کارش را به نهو احسنت انجام
میدهد ، منتها در نظام او اگر کسی مانع از اجرای عدال به شیوه منحصر به فردش گردد باید بهایی سنگین بپردازد
، او اندک وابستگی های عاطفی به اشخاصی خاص دارد اما در کل بی نیاز از هرکس و هرچیزیست و کاملا یکه و
تنها عمل میکند ، آرمان های شخصی او ( اهدافش ) برای او در اولویت هستند ، برای او هدف وسیله را توجیه
میکند، او محبوب است چون کاملا منحصر به فرد است ، در این میان آندرتیکر بی شباهت به این دسته از افراد
نیست ، او متفاوت از دیگران ، فردیست نیرومند ، تک تاز و منحصر به فرد که عملا رویارویی با فیس یا هیل برایش
تفاوتی ندارد، با لزنر همانگونه مبارزه کرد که با مایکلز ، برای رسیدن به هدفش حریفش تا سر حد مرگ تحت
فشار میگذارد ، دقیقا مثل زمانیکه برای کشیدن فلر به رینگ پسرش را در رختکن مورد ضرب و شتم قرار داد ، تیکر
فراتر از تعاریف قهرمان و ضدقهرمان برای اهدافش تا حد ممکن میجنگد و به همان میزان سخت انتقام میگیرد ، اگر
لازم باشد c.o.o کمپانی را با صندلی لت و پار میکند و برای به زانو در اوردن لزنر دست به هر کاری میزند ، او
استانداردی متفاوت و خاص در کمپانیست ، برای مخاطب نبرد جانانه او با حریفش جذابیت خاصی دارد ، اینکه او
خود را درگیر کارهای پیش پا افتاده بیبی فیس ها نمیکند از او یک برند خلق کرده ، او تحت امر کسی نیست و
همیشه سعی کرده به نوعی از کسی که حس رئیس بودن داشته زهر چشم بگیرد ، مثل وقتی که چنگ در
گلوی وینس مکمن افکند و به او یاداوری کرد که قرار است چه بلایی سر شین بیاورد ، تیکر هرکاری بکند همواره
حمایتی اکثریت یونیورس را به همراه خواهد داشت چون او حالا یک برند است ، نماینده قشری که راه خود را
میرود و هیچ کاری به خطوط قرمز و یا show off ندارد ، شاید همین امر بود که باعث شد تا آندرتیکر نقش هری
کالاهان را در های لایت های هجو گونه کمپانی در راسل مینیا به عهده بگیرد. شاید نه مناسب ترین لغت بلکه
گوش نواز ترین لغت برا این دسته ، خاکستری باشد ، دسته ای که مقداری از خصوصیات خیر و شر را در خود
جای داده و بیشتر به یانگ و یین می ماند ، البته این که این دسته خاص و منحصر به فرد هستند چون آنها فرد
مناسب هستند ، در زمان مناسب ، در مکان نامناسب ....
سکانس چهارم : قدیس متعفن
" من به شما اَبَرانسان را می آموزانم ، بوزینه در برابر انسان چیست ؟ چیزی مضحک یا چیزی شرم آور ، انسان
در برابر اَبَر انسان همین گونه خواهد بود ، چیزی مضحک یا چیزی شرم آور ، اَبَرانسان معنای زمین است...
آن دسته از خوبانی که هیچ نقصی بر ایشان وارد نیست ، گویا تکامل یافته خلق شده اند ، البته مرسوم است
که افراد این دسته پس از گذر از آزمونی سخت ( بعضا الهی ) به درجاتی از عرفان و رستگاری برسند و همین
تکامل ، ایشان را قهرمانانی با شمایل یک قدیس جلوه میدهد ، در تمامی ادیان و مذاهب ، در تمامی داستانهای
کهن ، در جای جای تاریخ بشریت همواره با تعریف ابَرانسان روبه رو هستیم ، ابَرانسان بیشتر به عنوان قهرمان
اطلاق میشود ، موجودی که از انسان معمولی والاتر است و همین موجب محبوبیت او میشود، در تعریف سنتی
قهرمان ، بی گزند است و هرکه در مقابل او قرار بگیرد نماینده شر است و منفور ، در واقع گاهی اوقات پرداخت
بیش از حد بهقهرمان باعث میشد تا آنتاگونیست داستان با همه ظرفیت و توانایی هایش عملا به حاشیه رانده
، به طور مثال کامیک تاریخ ساز fantastic 4 که در دوران خود یک داستان انقلابی به حساب می امد و ماورل را
وارد فاز جدیدی از روایت داستانی میساخت ، اما قطب منفی داستانش ( dr.doom)به رقم همه جلال و
جبروتش هنوز که هنوز است مشخص نیست دلیل این همه خباثتش چیست؟ در طی سالیان مختلف
انتاگونیست های مختلفی اورجین های تازه ای یافتند و به نوعی انسانی تر گشتند اما دکتر دووم در راس هرم
شرارت کهکشان قرار گرفت و بدون هیچ اورجین درست درمانی به اعمال شیطانی خود ادامه داد ، چون او حالا نه
فقط با چهار شگفت انگیز بلکه با تمامی پروتاگونیست های مارول دشمنی داشت ، پس تمرکز روی قطب مثبت
داستان افزایش یافت و قطب منفی در حد همان موجود پست رذل باقی ماند ، این بزرگترین آفت یک قهرمان
است ، حال دیگر دوره ریگانیسم به سر آمده و خود بودن بی دلیل و ادامه هر شخصیتی موجب انزجار مخاطبین از
او میشود ، همانطور که این حادثه پیش تر برای ابَرشخصیت هایی مثل سوپــ ــرمن پیش امد و سران ماورل به
جای تزریق کمی خلاقیت به بطن داستان او را کشتند و این سری ضربه ای سخت و جبران ناپذیر خورد، در صنعت
پرو رسلینگ هم این تعریف فی النفسه به صورت ذاتی وجود دارد، زمانی ککه این رشته هنوز فاز سرگرمی خود
را گسترش نداده بود بیشتر به یک رشته ورزشی میماند امثال استارهایی مثل بادی راجرز یا برونو سامارتینو
بودند که به دلیل منش و کاریزمای خاص خود عملا اولین بیبی فیس های تاریخ این رشته لقب گرفتند اما با
گذشت زمان و با پایان دهه هشتاد میلادی امثال استارهایی مثل هوگن و مستر تی ضحور کردند که نه به دلیل
منش خود بلکه بنا به همان تعریف سنتی قهرمان ( خدمت زیر پرچم و مبارزه با دشمنان خدا و ملت ) و با تکیه به
زور بازوی خود محبوب شدند ، هوگن به مانند یک قدیس بود و هیچگاه در طول گلدن اراء در مقابل هیچ فیسی
قرار نگرفت ، در واقع او بهترین و کامل ترین استار کمپانی بود ، قطب تمامی مثبتی که هیچ نقصی بر آن وارد
نیست، همین شد که هوگن حتی در نایترو ، با اینکه عملا هیل ترن داشت و یک ویلِن شده بود بازهم تشویق
میشد ، حتی الان هم به محض ورود او به آرنا قطعا با یک انفجار عظیم از شور و هیجان رو به رو خواهیم شد ،
چون او بیشتر به مثابه یک میراث است...
در این میان جان سینا بهترین نمونه برای این دسته از کاراکترهاست که قربانی تغییر ذائقه مردم در قرن 21
میلادی شد ، سینا مثل نمونه های دیگر این دسته با اتکا بر همان اصول اولیه امد و گرد و خاک کرد اما به محض
اجازه تنفس به مخالفینش آنها همچون رودی خروشان طغیان کردند و سینا حتی لان هم از نفرت ورزی آنها در
امان نیست ، چون سینا مثل دیگر شخصیت های این دسته به ورطه تکرار افتاد و انقدر خود را بازگو کرد که اکثرا از
او متنفر شدند ، همان قصه تکراری ، زور بازو ريال شخصیت معصوم و در نهایت بردی ک به اراده و پشت کار به
دست امد، در واقع همین تغییر ذائقه است که باعث شد رومن رینز به رغم تمام توانایی های تحسین برانگیزش
راه به جایی نبرد و حتی اکنون هم مورد نفرت ورزی یونیورس قرار بگیرد ، چون بوی کهنگی شخصیت های این
دسته بیشتر به بوی تعفن میماند تا چیز دیگری ، در واقع خلق چنین کاراکتری دیگر کار عبثی به نظر میرسد چون
اگر این شخصیت ریشه در دل تاریخ نداشته باشد و یا حداقل از قرن 20 ام نیامده باشد قطعا به سرانجام نخواهد
رسید و در مدت زمان کوتاهی منفور خواهد شد ، این یکی از اصلی ترین دلایل هیل ترن های بعضا زودهنگام
کمپانیست ، جایی که کمپانی احساس کند بیبی فیسش دیگر برگ تازه برای رو کردن ندارد او را هیل میکند تا
عنصر تازگی موجب بازگشت کاریزما به کاراکتر او شود ، البته در برخی موراد فیس بودن یک کاراکتر انقدر برای
کمپانی سود دارد که بی خیال تزریق خلاقیت و تازگی میشود و گیمیک استار را مثل یک نوار دوباره دوباره پخش
میکند ، در این میان اگر استار مورد نظر قدرت بدنی بالایی داشته باشد شاید در ابتدا موجب دیده شدن او شود
اما خیلی زود اسباب سقوط او را فراهم میسازد ، چون زور بازو کلیشه ای ترین توانایی ضخصیت های این دسته
است و اگر استار توجه خود یا به اصطلاح رینگ اسکیلز خود را صرفا محدود به حرکات فیزیکی قطعا ری اکشن
منفی از سوی یونیورس دریافت خواهد کرد ، شخصیت های این دسته به دلیل سادگی بیش از حد خود حالا
کمتر و کمتر میشوند و بالانشین ها اکثر این شخصیت هارا دچار تغییرات بنیادی کردند چون در غیر این صورت
سقوط انها حتمی خواهد بود ، به طور مثال اسیب پذیر بودن ، درام انسانی ، عشق و علاقه و... از جمله حربه
هایی بود که تیم کریتیو برای نجات کاراکتر رو به موت سینا به کار برد اما در سمت دیگر رینز فعلا نیازی به این
حربه ها ندارد چون عنصر تازگی موجب شده تا فعلا ( فعلا ) گیمیکش سوداور باشد، اما حیات این دسته در صوتر
یادامه میابد که ابَرانسان های این بخش وجهه انسانی شان بیشتر به چشم بیاید و اجازه همذات پنداری به
مخاطب بدهد در غیر این صورت این دسته آینده خوبی نخواهد داشت....
پرده آخر : انحطاط شیرین
سکانس اول : جهنم فردگرایی
" منم ترس هایی رو که تو باهاشون سرو کل میزنی می شناسم ، اما تو حق نداری به من بگی قاتل ! حق داری
من رو بکشی ...حق این کار رو داری اما حق نداری در مورد من قضاوت کنی . برای تشریح وحشت باید اون رو
حس کرده باشی ، با کلمات نمیشه توصیفش کرد. وحشت....وحشت چهره دارد و تو باید از ترس یه دوست
بسازی ، ترس و وحشت از مرگ دوستانت هستن ، اگر هم نه ، پس ... دشمن هایی هستن که باید ازشون
بترسی، اونا خطرناکن، یادم میام وقتی جزو نیرو های ویژه بودم.... خدایا انگار صد قرن پیش بود... یه اردوگاه
رفتیم تا چندتا بچه رو واکسیناسیون کنیم... وقتی همه بچه هارو واکسن فلج اطفال زدیم اردوگاه رو ترک کردیم...
بعد از چند روز یه پیرمد که داشت گریه میکرد اومد سراغمون ، تقریبا کور شده بود ، وقتی با پیرمرد به اردوگاه
برگشتیم متوجه شدیم اونا تمامی دست هایی که واکسن خورده بودن رو قطع کردن ، اونجا پر بود از... پر بود از
بازوهای کوچیک ، یادم میاد ، من ....من ... من گریه کردم ، مثل مادربزرگا اشک ریختم. میخواستم خون گریه
کنم ، اصلا نمیدونستم چه کاری ازم برمیاد ولی میخواستم اون صحنه ها یادم بمونه ، میخواستم اون روز تا ابد
یادم بمونه ، حس میکردم تیر خوردم ، ولی بعدش فکر کردم خدای من ، کسی که این کار رو کرده یه نابغه اس ،
کسی که قدرت انجام همچین کاری رو داره یه نابغه اس ، بی نظیر ، منحصر به فرد ، کامل ، منظم و خالص و
متوجه شدم اونا به مراتب از من قویترن ، چون میتونن تحمل کنن ، اونا هیولا نبودن ، اونا هم انسان بودن .. یه
سری نظامی کارکشته ،اونا با قلبشون میجنگیدن ، اونا هم خانواده داشتن ، بچه داشتن ، حتی عشقی داشتن
که قلبشون متعلق به اون بود ، اما اونا قدرت این کار هم داشتن ، قدرت انجام یه همچین کاری رو هم داشتن ،
اگه من یک دهم قدرت اونا رو داشتم مشکلاتمون اینجا خیلی زود حل میشد ، تو باید افرادی داشته باشی که
هم معنویات رو درک کنن و هم بدون ترحم دست به کشتار بزنن ، بدون هیچ قضاوتی ...بدون هیچ قضاوتی چون
این قضاوته که ما رو ساقط میکنه ، نگرانیم اینه که پسرم منو درک نکنه ، درک نکنه که من سعی کردم تبدیل به
چه چیزی بشم ... و اگه قراره من کشته بشم ..یکی رو میخوام که بره خونه من و به پسرم همه چیز رو توضیح
بده ..هرکاری که انجام دادم ، هر چیزی که دیدی .. چون من از هیچ چیز به اندازه بوی گند دروغ متنفر نیستم... و
اگه من رو درک کرده باشی ... این کار رو برام انجام میدی.
بعید است جمله معروف ( اگر بدی نبود ، خوب هم وجود نداشت ) را نشنیده بود ، جمله ای قدیمی که به ظاهر
قرار است اهمیت بدمن داستان را نشان بدهد ، واقعیت این است که بر خلاف قهرمان ها که همیشه توسط
جامعه ستایش شده اند ، بدها همیشه یا غالبا تنها بوده اند یا اجتماع منحصر به فرد خود را داشته اند، نقشی
که از ازل طراحی شده تا مغلوب نیکی باشد ، اما در این میان وجه تمایز میان آنتاگونیست انگیزه ، پیشینه و رفتار
آنهاست ، نمیتوان تغییرات بنیادین محور شرارت طی سالهای اخیر را نادیده گرفت ، در واقع این شرارت است که
به داستان های افسانه ای شکل میدهد ، این شرارت است که با تغییر ماهیت خود قهرمان را دچار چالشی
اساسی تر و مخاطب را ذوق زده تر از قبل میسازد ، حال آنکه اولین موج از تغییرات محور شرارت زمانی حاصل
شد که صنعت سرگرمی تصمیم گرفته کاراکترهای سرخورده خود را از موجوداتی مطیع و عشق پرچم تبدیل به
امواج خروشانی کند که علیه باور خود دست به شورش میزنند ، منتها این بار قصد این صخیت ها به هیچ وجه
خیر نیست و قرار نیست زنجیر بردگی سیستم را از پای کسی باز کنند بلکه انها تسلیم باور نیروی متخاصم
شده اند و جلال و شکوه را در انچه که با ان ستیز میکنند میبینند نه در میان یاران خودی ، در این بین افراد این
دسته یا از نظر فکری کاملا خورد شده اند و درمانده دست به هرکاری میزنند تا ارامش از دست رفته خود را
بازیابند یا بنا به شانس و منفعت به باور های خود پشت پا میزنند ، واقعیت این است که این دسته را شاید بتوان
خاص ترینِ آنتاگونیست ها داسنت ، مردانی که از دنبال های کردن آرمان های مضحک خود خسته شدند و عینا
نابودی جسم و روح خود را به تماشا نشسته اند اما به جای تسلیم و قبول شکست با یک چرخش 180 درجه ای
همه چیز را تغییر میدهند ، انها بازهم هدفی را دنبال میکنند و غالبا به دنبال موفقیت هستند منتها در جهت
مخالف ، قطعا شخصیت های این دسته بسیارند و این دسته را میتوان دسته ای بزرگ و کلی نامید ، در واقع
سرشاخه ، سرشاخه ای متشکل از آنهایی که به صورت فردی در هم شکسته اند و حالا به هر طریق ممکن در
مقابل ارمان های سابق خود ایستادگی میکنند ف شاید مثال مناسب این بخش در صنعت پرورسلینگ شین
مکمن باشد ، مردیکه سالها همسو با جریانات پدر پیش رفت اما به محض روئیت فرصتی هرچند کوتاه تبدیل به
قطب مقابل wwe شد ، او چندین سال بعد بازهم همین نقش را تکرار کرد...یا حتی هانتر که با یک نقشه حساب
شده شان مایکلز را له کرد و از او پله ای برای پیشرفت خود ساخت ، او دی اکس را مچاله کرد تا آرمان های جدید
خود را در قالب تازه حسات یافته اولووشن ببیند و.. کاراکترهای این دسته بسته به اراده و عمل خود مورد توجه
قرار میگیرند اما همه انها بلا استثنا دیده میشوند ، چون انها از ایمان به کفر روی افرده اند و عنصر تازگی ، بعلاوه
دلایل خیانت انها از انها معجونی کاریزماتیک میسازد که اگر مقداری رمز و راز هم به ان اضافه کنیم نتیجه
انتاگونیست به مانند میشود که میتواند بدترین بلای جان پروتاگونیست داستان باشد ، مرد از جهنم برگشته ای
که به جای وحشت ، شیفته دوزخ شده و میخواهد برای رسیدن به ان بکوشد، شاید همان نگاه سنتی به خائن
باعث نفرت انگیز بودن افراد حاضر در این شاخه شود اما نمیتوان منکر ظرفیت بالای کاراکتر های این بخش شد...
سکانس دوم : معصومیت از دست رفته
" یارو زیاد آدم بدی نیست ها ؟ مگه اونایی رو که کشته فرشته بودن؟ اون یکی پیریه که همش پول این و اونو می
خورد ، اون یکی زاغیه هم که این ور اون ور هی دخترای بدبخت و جمع میکرد میبرد آبادان ! این یارو اگه برای
شماها قاتله ، عوض اش برای فقیر بیچاره های این جاده برکت اورده ، شوفرا از ترس شون قدم به قدم نذر می
کنن...
آن دسته از خاکستری هایی که شرع و عرف آنها را محکوم میکند و قانونا باید بد باشند اما محبوب هستند به
خاطر آنچه که قصد و نیت آنها خوانده میشود ، پیشینه یا انگیزه باعث میشود افراد این سدته از بقیه متمایز
باشند و نه کاریزمایِ شخصیت ، تقریبا چیزی تو مایه های آیدی امین ، کسی که کارهای ناشایست زیاد انجام
داد اما بنا به نیت خود همواره نزد افریقایی ها محبوب بود ، حال انکه در صنعت پرو رسلینگ داریم کسانی کریس
جریکو که به پاس کریر خود و خوداگاهی یونیورس اکنون هرانچه کند محبوب است ، به نوعی کاراکترهای این
شاخه دچار پالایش خاصی شده اند و نگاه خاص خود را به عمق و تاریکی کفر دارند ، همانطور که جیک ساء
داشت ، همانطور که گوست رایدر دارد، در واقع خود اگاهی مخاطب است که از این دست کاراکترها شخصیت
های خاصی خلق میکند وگرنه شاید در نگاه اول انها هم روان پریش هایی به نظر برسند که به دنبال هرج و مرج
میروند...
سکانس سوم : ابلیس مجسم
جنگ ، مناقشه ... همش تجارته. یک قتل ، یک تبهکار میسازه و میلیون ها قتل ، یک قهرمان . اعداد تطهیر
کننده هستند دوست من .
پلید ترین ها ، کپسول رذالت ، بدهای بی دلیل و.. پست ترین آنتاگونیست ها در این دسته جای میگیرند ، آنها
که فطرتا پست بوده اند و رزالت محور اصلی وجود آنهاست و تنها وجه تمایز آنها کاریزما شان است. قرار نیست
کاراکتر های این دسته همه از دم فیلسوف باشند یا مثل جوکر پوچ گرا ، بعضا آنه مثل ایوان دراگو چون در مقابل
معصومیت راکی قرار گرفته اند منفور هستند ، بعضا هم مثل دراکولا دیگران را قربانی تعالی میکنند ، گاهی مثل
کالوین کندی به شدت باور به سنت های هرچند غلط گذشته دارد ، گاهی هم مثل پرستار راچد آن قدر پست
است که فراموش میکنید انگیزه اش چیست؟ البته شاید در این بین این تامی دوویتو باشد که رفتار منحصر به فرد
و به شدت خشنش موجب جذابیتش شده ، قطعا هال 9000 هم نباید فراموش کرد ، هوش مصنوعی که برای
بقاء میکشت ، آنی ویلکس هم انقدر روان پریش به نظر میرسید که هنوزم کتی بیتس برایمان معنای جنون
میدهد، دنیل پلین ویو را که فراموش نکرده اید؟! دکتر هانیبال لکتر را چه طور؟ تی 1000 را یادتان هست؟ آنتون
چیگور را که قطعا فراموش نکرده اید! همه اینها را بی خیال... ژوکر را که به یاد دارید؟!
همه این اسامی و کلی اسم دیگر که باید از انها یاد میشد نام های خاطره انگیزی بودند ، نام هایی که شرارت و
شگفتی را به همراه دارند ، مردمانی خاص با اهدافی خاص و بعضا به شدت معمولی ، در واقع همه این نامها
خاطره ساز بوده اند اما هیچکدام با دیگری یکی نیست ، فی الواقع برخلاف قهرمانان که غالبا در توانایی های
فیزیکی با یکدیگر تفاوت دارند و یا ضدقهرمان هایی که از حیث خاکستری بودن بیشتر یکسان مینمایند ، بدمن ها
اصلا برابر و یکسان نیستند ، به طور مثال ما هیچ گاه فرصت نمی یابیم که دلیل منطقی برای شرارت های بی
پایان تی 1000 پیدا کنیم اما در عوض شیفته اراده فولادین او میشویم ، اینکه به هر طریق ممکن میخواهد
ماموریت خود را به انجام برساند، کمی این طرف تر استیون کینگ چنان که باید از دوران کودکی آنی ویلکس
سخن نمیگوید اما ویلکس همان ب بسم الله چنان بلایی سر جیمز کان می اورد که نگاه هارا به خود خیره میکند
، ولی به طور مثال ما کاملا با کاراکتر کالوین کندی اشنا میشویم و در همان دقایق کوتاه تارانتینو با مکاری
دیکاپریو انطور که باید کل زیر و بم زندگی او را برایمان به تصویر میکشد و تمامی اعمالش برایمان منطقی و ایضا
هولناک به نظر میرسد ، واقعیت این است که این بخش فرمولثابتی ندارد اما مشخص است که بی نقص بودن
کاراکتر به معنی بهترین بودن او نیست ، در واقع در مورد قهرمانان همیشه عنصر کلیشه است که دست نویسنده
را بسته نگه میدارد چون مخاطب همواره میتواند عملی بزرگتر و قهرمانانه تر را برای او متصور باشد اما در بخش
بدمن ها چنین نیست ، چون به رذالت و پستی انتهایی ندارد و عنصر غافل گیری و منحصر به فرد بودن میتواند
جذاب باشد، در واقع گاهی اوقات برای جبران ضعف بد بی دلیل بودن کاراکتر باید او را مجبور به انجام اعمال
شریرانه تر ساخت ، مثل جی بی ال که نفرت انگیز بودنش حدی نداشت ، از توهین به مرحوم ویکی گوئررو تا
کتک زدن یک کوتوله یا کریس جریکو که دست به هر کاری میزد تا نفرت انگیز جلوه کند یا دیو باتیستا که با حمله
به تابو وقت کمپانی و با تکیه به یک دلیل منطقی منفور شد یا حی رندی ارتن که با دست گزاشتن روی
احساسات یونیورس خود را منفور جلوه کرد ، برای این دسته همواره راهی برای جذاب تر شدن وجود دارد ، هر
چه تاریک تر میتوانند متفاوت تر جلوه کنند دقیقا بر خلاف قطب مخالف خود...برای نفرت انگیز بودن هیچ
محدودیتی نیست ، حتی برای کالیگولا....
پشت صحنه :
ری میستریو در مصاحبه ای که چندسال پیش داشت گفت که در مکزیک امکان ندارد یک شخصیت
منفی محبوب باشد در صورتی که این امکان در wwe وجود دارد ، کل روده درازی های من را میتوان در همین یک
جمله خلاصه کرد ، مخاطب حالا به لطف خلاقیت نویسندگانش متفاوت تر از قبل به دنبال پیچیدگی و جذابیت
است و جذابیت دیگر در موی مشکی ژل زده سوپــ ــرمن نیست ، دوره رامبو بازی سرامده و همه به دنبال قصه
های جدید و متفاوت هستند ، کاراکترهایی که بتوان آنها را درک کرد و یا اگر نمی شود درکشان کرد به شدت
متفاوت از بقیه باشند ، موجوداتی که راهی متفاوت از بقیه را طی میکنند چون سلیقه مخاطب حالا چنین چیزی
را طلب میکند، نمیتوان با قاطعیت گفت که تمامی ویلِن های کمپانی محبوب هستند اما بر خلاف قبل دیگر از ان
بار نفرت انگیزی خبری نیست چون به نظر غالب یونیورس حالا برای انها احترام قائل هستند و این احترام موجب
کاسته شدن بار نفرت گشته است ، در طرف مقابل فیس ها با همان باطن دست نخورده یک قرن پیش خود در
میادین ظاهر میشوند و همین موجب سنگین تر شدن کفه بخش انتاگونیست ها میشود ، چون انها متفاوت
هستند اما فیس ها مثل ی نوار درحال تکرار...
" همه مردم آنچه که واقا هستن رو پنهان میکنن ، حداقل گاهیی اوقات این کار رو انجام میدن ، گاهی اوقات
بخشی از وجودت رو چنان دفن میکنی که یادت میره اصلا وجود داره ، گاهی هم دلت میخواد یادت بره که اصلا
بخشی وجود داشته ، بخش تاریک وجودم میخواد منو تبدیل به یک هیولا کنه ، من نه انسانم نه دیو ؛ من
موجودی کاملا منحصر به فرد هستم با قوانین خودم ، من دکستر هستم.....






















پاسخ با نقل قول




این مقاله ثابت کرد چرا شخصیت های منحصر بفردی مثه تیکر باعث شد که سال های سال تو اذهان باقی بمونه و یونیورس باهاش خاطره بسازن ، و همچنین استوری لاین های بدون هیجان که کمپانی داره میسازه دیگه مثه سابق استقبال نمیشه ... بازم تشکر از lone wolf گرامی



علاقه مندی ها (Bookmarks)